English    Türkçe    فارسی   

6
11-60

  • هیچ از گفتن عنان واپس کشید  ** هیچ اندر غار خاموشی خزید 
  • گفت از بانگ و علالای سگان  ** هیچ واگردد ز راهی کاروان 
  • یا شب مهتاب از غوغای سگ  ** سست گردد بدر را در سیر تگ 
  • مه فشاند نور و سگ عو عو کند  ** هر کسی بر خلقت خود می‌تند 
  • هر کسی را خدمتی داده قضا  ** در خور آن گوهرش در ابتلا  15
  • چونک نگذارد سگ آن نعره‌ی سقم  ** من مهم سیران خود را چون هلم 
  • چونک سرکه سرکگی افزون کند  ** پس شکر را واجب افزونی بود 
  • قهر سرکه لطف هم‌چون انگبین  ** کین دو باشد رکن هر اسکنجبین 
  • انگبین گر پای کم آرد ز خل  ** آیند آن اسکنجبین اندر خلل 
  • قوم بر وی سرکه‌ها می‌ریختند  ** نوح را دریا فزون می‌ریخت قند  20
  • قند او را بد مدد از بحر جود  ** پس ز سرکه‌ی اهل عالم می‌فزود 
  • واحد کالالف کی بود آن ولی  ** بلک صد قرنست آن عبدالعلی 
  • خم که از دریا درو راهی شود  ** پیش او جیحونها زانو زند 
  • خاصه این دریا که دریاها همه  ** چون شنیدند این مثال و دمدمه 
  • شد دهانشان تلخ ازین شرم و خجل  ** که قرین شد نام اعظم با اقل  25
  • در قران این جهان با آن جهان  ** این جهان از شرم می‌گردد جهان 
  • این عبارت تنگ و قاصر رتبتست  ** ورنه خس را با اخص چه نسبتست 
  • زاغ در رز نعره‌ی زاغان زند  ** بلبل از آواز خوش کی کم کند 
  • پس خریدارست هر یک را جدا  ** اندرین بازار یفعل ما یشا 
  • نقل خارستان غذای آتش است  ** بوی گل قوت دماغ سرخوش است  30
  • گر پلیدی پیش ما رسوا بود  ** خوک و سگ را شکر و حلوا بود 
  • گر پلیدان این پلیدیها کنند  ** آبها بر پاک کردن می‌تنند 
  • گرچه ماران زهرافشان می‌کنند  ** ورچه تلخان‌مان پریشان می‌کنند 
  • نحلها بر کو و کندو و شجر  ** می‌نهند از شهد انبار شکر 
  • زهرها هرچند زهری می‌کنند  ** زود تریاقاتشان بر می‌کنند  35
  • این جهان جنگست کل چون بنگری  ** ذره با ذره چو دین با کافری 
  • آن یکی ذره همی پرد به چپ  ** وآن دگر سوی یمین اندر طلب 
  • ذره‌ای بالا و آن دیگر نگون  ** جنگ فعلیشان ببین اندر رکون 
  • جنگ فعلی هست از جنگ نهان  ** زین تخالف آن تخالف را بدان 
  • ذره‌ای کان محو شد در آفتاب  ** جنگ او بیرون شد از وصف و حساب  40
  • چون ز ذره محو شد نفس و نفس  ** جنگش اکنون جنگ خورشیدست بس 
  • رفت از وی جنبش طبع و سکون  ** از چه از انا الیه راجعون 
  • ما به بحر تو ز خود راجع شدیم  ** وز رضاع اصل مسترضع شدیم 
  • در فروغ راه ای مانده ز غول  ** لاف کم زن از اصول ای بی‌اصول 
  • جنگ ما و صلح ما در نور عین  ** نیست از ما هست بین اصبعین  45
  • جنگ طبعی جنگ فعلی جنگ قول  ** در میان جزوها حربیست هول 
  • این جهان زن جنگ قایم می‌بود  ** در عناصر در نگر تا حل شود 
  • چار عنصر چار استون قویست  ** که بدیشان سقف دنیا مستویست 
  • هر ستونی اشکننده‌ی آن دگر  ** استن آب اشکننده‌ی آن شرر 
  • پس بنای خلق بر اضداد بود  ** لاجرم ما جنگییم از ضر و سود  50
  • هست احوالم خلاف همدگر  ** هر یکی با هم مخالف در اثر 
  • چونک هر دم راه خود را می‌زنم  ** با دگر کس سازگاری چون کنم 
  • موج لشکرهای احوالم ببین  ** هر یکی با دیگری در جنگ و کین 
  • می‌نگر در خود چنین جنگ گران  ** پس چه مشغولی به جنگ دیگران 
  • یا مگر زین جنگ حقت وا خرد  ** در جهان صلح یک رنگت برد  55
  • آن جهان جز باقی و آباد نیست  ** زانک آن ترکیب از اضداد نیست 
  • این تفانی از ضد آید ضد را  ** چون نباشد ضد نبود جز بقا 
  • نفی ضد کرد از بهشت آن بی‌نظیر  ** که نباشد شمس و ضدش زمهریر 
  • هست بی‌رنگی اصول رنگها  ** صلحها باشد اصول جنگها 
  • آن جهانست اصل این پرغم وثاق  ** وصل باشد اصل هر هجر و فراق  60