English    Türkçe    فارسی   

6
1103-1152

  • آن‌چنان کر شد عدو رشک‌خو  ** گوید این چندین دهل را بانگ کو 
  • می‌زند بر روش ریحان که طریست  ** او ز کوری گوید این آسیب چیست 
  • می‌شکنجد حور دستش می‌کشد  ** کور حیران کز چه دردم می‌کند  1105
  • این کشاکش چیست بر دست و تنم  ** خفته‌ام بگذار تا خوابی کنم 
  • آنک در خوابش همی‌جویی ویست  ** چشم بگشا کان مه نیکو پیست 
  • زان بلاها بر عزیزان بیش بود  ** کان تجمش یار با خوبان فزود 
  • لاغ با خوبان کند بر هر رهی  ** نیز کوران را بشوراند گهی 
  • خویش را یک‌دم برین کوران دهد  ** تا غریو از کوی کوران بر جهد  1110
  • قصه‌ی هلال کی بنده‌ی مخلص بود خدای را صاحب بصیرت بی‌تقلید پنهان شده در بندگی مخلوقان جهت مصلحت نه از عجز چنانک لقمان و یوسف از روی ظاهر و غیر ایشان بنده‌ی سایس بود امیری را و آن امیر مسلمان بود اما چشم بسته داند اعمی که مادری دارد لیک چونی بوهم در نارد اگر با این دانش تعظیم این مادر کند ممکن بود کی از عمی خلاص یابد کی اذا اراد الله به عبد خیرا فتح عینی قلبه لیبصره بهما الغیب این راه ز زندگی دل حاصل کن کین زندگی تن صفت حیوانست 
  • چون شنیدی بعضی اوصاف بلال  ** بشنو اکنون قصه‌ی ضعف هلال 
  • از بلال او بیش بود اندر روش  ** خوی بد را بیش کرده بد کشش 
  • نه چو تو پس‌رو که هر دم پس‌تری  ** سوی سنگی می‌روی از گوهری 
  • آن‌چنان کان خواجه را مهمان رسید  ** خواجه از ایام و سالش بر رسید 
  • گفت عمرت چند سالست ای پسر  ** بازگو و در مدزد و بر شمر  1115
  • گفت هجده هفده یا خود شانزده  ** یا که پانزده ای برادرخوانده 
  • گفت واپس واپس ای خیره سرت  ** باز می‌رو تا بکس مادرت 
  • حکایت در تقریر همین سخن 
  • آن یکی اسپی طلب کرد از امیر  ** گفت رو آن اسپ اشهب را بگیر 
  • گفت آن را من نخواهم گفت چون  ** گفت او واپس‌روست و بس حرون 
  • سخت پس پس می‌رود او سوی بن  ** گفت دمش را به سوی خانه کن  1120
  • دم این استور نفست شهوتست  ** زین سبب پس پس رود آن خودپرست 
  • شهوت او را که دم آمد ز بن  ** ای مبدل شهوت عقبیش کن 
  • چون ببندی شهوتش را از رغیف  ** سر کند آن شهوت از عقل شریف 
  • هم‌چو شاخی که ببری از درخت  ** سر کند قوت ز شاخ نیک‌بخت 
  • چونک کردی دم او را آن طرف  ** گر رود پس پس رود تا مکتنف  1125
  • حبذا اسپان رام پیش‌رو  ** نه سپس‌رو نه حرونی را گرو 
  • گرم‌رو چون جسم موسی کلیم  ** تا به بحرینش چو پهنای گلیم 
  • هست هفصدساله راه آن حقب  ** که بکرد او عزم در سیران حب 
  • همت سیر تنش چون این بود  ** سیر جانش تا به علیین بود 
  • شهسواران در سباقت تاختند  ** خربطان در پایگه انداختند  1130
  • مثل 
  • آن‌چنان که کاروانی می‌رسید  ** در دهی آمد دری را باز دید 
  • آن یکی گفت اندرین برد العجوز  ** تا بیندازیم اینجا چند روز 
  • بانگ آمد نه بینداز از برون  ** وانگهانی اندر آ تو اندرون 
  • هم برون افکن هر آنچ افکندنیست  ** در میا با آن کای ن مجلس سنیست 
  • بد هلال استاددل جان‌روشنی  ** سایس و بنده‌ی امیری مومنی  1135
  • سایسی کردی در آخر آن غلام  ** لیک سلطان سلاطین بنده نام 
  • آن امیر از حال بنده بی‌خبر  ** که نبودش جز بلیسانه نظر 
  • آب و گل می‌دید و در وی گنج نه  ** پنج و شش می‌دید و اصل پنج نه 
  • رنگ طین پیدا و نور دین نهان  ** هر پیمبر این چنین بد در جهان 
  • آن مناره دید و در وی مرغ نی  ** بر مناره شاه‌بازی پر فنی  1140
  • وان دوم می‌دید مرغی پرزنی  ** لیک موی اندر دهان مرغ نی 
  • وانک او ینظر به نور الله بود  ** هم ز مرغ و هم ز مو آگاه بود 
  • گفت آخر چشم سوی موی نه  ** تا نبینی مو بنگشاید گره 
  • آن یکی گل دید نقشین دو وحل  ** وآن دگر گل دید پر علم و عمل 
  • تن مناره علم و طاعت هم‌چو مرغ  ** خواه سیصد مرغ‌گیر و یا دو مرغ  1145
  • مرد اوسط مرغ‌بینست او و بس  ** غیر مرغی می‌نبیند پیش و پس 
  • موی آن نور نیست پنهان آن مرغ  ** هیچ عاریت نباشد کار او 
  • مرغ کان مویست درمنقار او ** هیچ عاریت نباشد کار او
  • علم او از جان او جوشد مدام  ** پیش او نه مستعار آمد نه وام 
  • رنجور شدن این هلال و بی‌خبری خواجه‌ی او از رنجوری او از تحقیر و ناشناخت و واقف شدن دل مصطفی علیه‌السلام از رنجوری و حال او و افتقاد و عیادت رسول علیه‌السلام این هلال را 
  • از قضا رنجور و ناخوش شد هلال  ** مصطفی را وحی شد غماز حال  1150
  • بد ز رنجوریش خواجه‌ش بی‌خبر  ** که بر او بد کساد و بی‌خطر 
  • خفته نه روز اندر آخر محسنی  ** هیچ کس از حال او آگاه نی