English    Türkçe    فارسی   

6
1149-1198

  • علم او از جان او جوشد مدام  ** پیش او نه مستعار آمد نه وام 
  • رنجور شدن این هلال و بی‌خبری خواجه‌ی او از رنجوری او از تحقیر و ناشناخت و واقف شدن دل مصطفی علیه‌السلام از رنجوری و حال او و افتقاد و عیادت رسول علیه‌السلام این هلال را 
  • از قضا رنجور و ناخوش شد هلال  ** مصطفی را وحی شد غماز حال  1150
  • بد ز رنجوریش خواجه‌ش بی‌خبر  ** که بر او بد کساد و بی‌خطر 
  • خفته نه روز اندر آخر محسنی  ** هیچ کس از حال او آگاه نی 
  • آنک کس بود و شهنشاه کسان  ** عقل صد چون قلزمش هر جا رسان 
  • وحیش آمد رحم حق غم‌خوار شد  ** که فلان مشتاق تو بیمار شد 
  • مصطفی بهر هلال با شرف  ** رفت از بهر عیادت آن طرف  1155
  • در پی خورشید وحی آن مه دوان  ** وآن صحابه در پیش چون اختران 
  • ماه می‌گوید که اصحابی نجوم  ** للسری قدوه و للطاغی رجوم 
  • میر را گفتند که آن سلطان رسید  ** او ز شادی بی‌دل و جان برجهید 
  • برگمان آن ز شادی زد دو دست  ** کان شهنشه بهر او میر آمدست 
  • چون فرو آمد ز غرفه آن امیر  ** جان همی‌افشاند پامزد بشیر  1160
  • پس زمین‌بوس و سلام آورد او  ** کرد رخ را از طرب چون ورد او 
  • گفت بسم‌الله مشرف کن وطن  ** تا که فردوسی شود این انجمن 
  • تا فزاید قصر من بر آسمان  ** که بدیدم قطب دوران زمان 
  • گفتش از بهر عتاب آن محترم  ** من برای دیدن تو نامدم 
  • گفت روحم آن تو خود روح چیست  ** هین بفرما کین تجشم بهر کیست  1165
  • تا شوم من خاک پای آن کسی  ** که به باغ لطف تستش مغرسی 
  • پس بگفتش کان هلال عرش کو  ** هم‌چو مهتاب از تواضع فرش کو 
  • آن شهی در بندگی پنهان شده  ** بهر جاسوسی به دنیا آمده 
  • تو مگو کو بنده و آخرجی ماست  ** این بدان که گنج در ویرانه‌هاست 
  • ای عجب چونست از سقم آن هلال  ** که هزاران بدر هستش پای‌مال  1170
  • گفت از رنجش مرا آگاه نیست  ** لیک روزی چند بر درگاه نیست 
  • صحبت او با ستور و استرست  ** سایس است و منزلش این آخرست 
  • در آمدن مصطفی علیه‌السلام از بهر عیادت هلال در ستورگاه آن امیر و نواختن مصطفی هلال را رضی الله عنه 
  • رفت پیغامبر به رغبت بهر او  ** اندر آخر وآمد اندر جست و جو 
  • بود آخر مظلم و زشت و پلید  ** وین همه برخاست چون الفت رسید 
  • بوی پیغامبر ببرد آن شیر نر  ** هم‌چنانک بوی یوسف را پدر  1175
  • موجب ایمان نباشد معجزات  ** بوی جنسیت کند جذب صفات 
  • معجزات از بهر قهر دشمنست  ** بوی جنسیت پی دل بردنست 
  • قهر گردد دشمن اما دوست نی  ** دوست کی گردد ببسته گردنی 
  • اندر آمد او ز خواب از بوی او  ** گفت سرگین‌دان درون زین گونه بو 
  • از میان پای استوران بدید  ** دامن پاک رسول بی‌ندید  1180
  • پس ز کنج آخر آمد غژغژان  ** روی بر پایش نهاد آن پهلوان 
  • پس پیمبر روی بر رویش نهاد  ** بر سر و بر چشم و رویش بوسه داد 
  • گفت یا ربا چه پنهان گوهری  ** ای غریب عرش چونی خوشتری 
  • گفت چون باشد خود آن شوریده خواب  ** که در آید در دهانش آفتاب 
  • چون بود آن تشنه‌ای کو گل چرد  ** آب بر سر بنهدش خوش می‌برد  1185
  • در بیان آنک مصطفی علیه‌السلام شنید کی عیسی علیه‌السلام بر روی آب رفت فرمود لو ازداد یقینه لمشی علی الهواء 
  • هم‌چو عیسی بر سرش گیرد فرات  ** که ایمنی از غرقه در آب حیات 
  • گوید احمد گر یقینش افزون بدی  ** خود هوایش مرکب و مامون بدی 
  • هم‌چو من که بر هوا راکب شدم  ** در شب معراج مستصحب شدم 
  • گفت چون باشد سگی کوری پلید  ** جست او از خواب خود را شیر دید 
  • نه چنان شیری که کس تیرش زند  ** بل ز بیمش تیغ و پیکان بشکند  1190
  • کور بر اشکم رونده هم‌چو مار  ** چشمها بگشاد در باغ و بهار 
  • چون بود آن چون که از چونی رهید  ** در حیاتستان بی‌چونی رسید 
  • گشت چونی‌بخش اندر لامکان  ** گرد خوانش جمله چونها چون سگان 
  • او ز بی‌چونی دهدشان استخوان  ** در جنابت تن زن این سوره مخوان 
  • تا ز چونی غسل ناری تو تمام  ** تو برین مصحف منه کف ای غلام  1195
  • گر پلیدم ور نظیفم ای شهان  ** این نخوانم پس چه خوانم در جهان 
  • تو مرا گویی که از بهر ثواب  ** غسل ناکرده مرو در حوض آب 
  • از برون حوض غیر خاک نیست  ** هر که او در حوض ناید پاک نیست