English    Türkçe    فارسی   

6
1477-1526

  • اصل خود جذبه است لیک ای خواجه‌تاش  ** کار کن موقوف آن جذبه مباش 
  • زانک ترک کار چون نازی بود  ** ناز کی در خورد جانبازی بود 
  • نه قبول اندیش نه رد ای غلام  ** امر را و نهی را می‌بین مدام 
  • مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش  ** چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش  1480
  • چشمها چون شد گذاره نور اوست  ** مغزها می‌بیند او در عین پوست 
  • بیند اندر ذره خورشید بقا  ** بیند اندر قطره کل بحر را 
  • بار دیگر رجوع کردن به قصه‌ی صوفی و قاضی 
  • گفت صوفی در قصاص یک قفا  ** سر نشاید باد دادن از عمی 
  • خرقه‌ی تسلیم اندر گردنم  ** بر من آسان کرد سیلی خوردنم 
  • دید صوفی خصم خود را سخت زار  ** گفت اگر مشتش زنم من خصم‌وار  1485
  • او به یک مشتم بریزد چون رصاص  ** شاه فرماید مرا زجر و قصاص 
  • خیمه ویرانست و بشکسته وتد  ** او بهانه می‌جود تا در فتد 
  • بهر این مرده دریغ آید دریغ  ** که قصاصم افتد اندر زیر تیغ 
  • چون نمی‌توانست کف بر خصم زد  ** عزمش آن شد کش سوی قاضی برد 
  • که ترازوی حق است و کیله‌اش  ** مخلص است از مکر دیو و حیله‌اش  1490
  • هست او مقراض احقاد و جدال  ** قاطع جن دو خصم و قیل و قال 
  • دیو در شیشه کند افسون او  ** فتنه‌ها ساکن کند قانون او 
  • چون ترازو دید خصم پر طمع  ** سرکشی بگذارد و گردد تبع 
  • ور ترازو نیست گر افزون دهیش  ** از قسم راضی نگردد آگهیش 
  • هست قاضی رحمت و دفع ستیز  ** قطره‌ای از بحر عدل رستخیز  1495
  • قطره گرچه خرد و کوته‌پا بود  ** لطف آب بحر ازو پیدا بود 
  • از غبار ار پاک داری کله را  ** تو ز یک قطره ببینی دجله را 
  • جزوها بر حال کلها شاهدست  ** تا شفق غماز خورشید آمدست 
  • آن قسم بر جسم احمد راند حق  ** آنچ فرمودست کلا والشفق 
  • مور بر دانه چرا لرزان بدی  ** گر از آن یک دانه خرمن‌دان بدی  1500
  • بر سر حرف آ که صوفی بی‌دلست  ** در مکافات جفا مستعجلست 
  • ای تو کرده ظلمها چون خوش‌دلی  ** از تقاضای مکافی غافلی 
  • یا فراموشت شدست از کرده‌هات  ** که فرو آویخت غفلت پرده‌هات 
  • گر نه خصمیهاستی اندر قفات  ** جرم گردون رشک بردی بر صفات 
  • لیک محبوسی برای آن حقوق  ** اندک اندک عذر می‌خواه از عقوق  1505
  • تا به یکبارت نگیرد محتسب  ** آب خود روشن کن اکنون با محب 
  • رفت صوفی سوی آن سیلی‌زنش  ** دست زد چون مدعی در دامنش 
  • اندر آوردش بر قاضی کشان  ** کین خر ادبار را بر خر نشان 
  • یا به زخم دره او را ده جزا  ** آنچنان که رای تو بیند سزا 
  • کانک از زجر تو میرد در دمار  ** بر تو تاوان نیست آن باشد جبار  1510
  • در حد و تعزیر قاضی هر که مرد  ** نیست بر قاضی ضمان کو نیست خرد 
  • نایب حقست و سایه‌ی عدل حق  ** آینه‌ی هر مستحق و مستحق 
  • کو ادب از بهر مظلومی کند  ** نه برای عرض و خشم و دخل خود 
  • چون برای حق و روز آجله‌ست  ** گر خطایی شد دیت بر عاقله‌ست 
  • آنک بهر خود زند او ضامنست  ** وآنک بهر حق زند او آمنست  1515
  • گر پدر زد مر پسر را و بمرد  ** آن پدر را خون‌بها باید شمرد 
  • زانک او را بهر کار خویش زد  ** خدمت او هست واجب بر ولد 
  • چون معلم زد صبی را شد تلف  ** بر معلم نیست چیزی لا تخف 
  • کان معلم نایب افتاد و امین  ** هر امین را هست حکمش همچنین 
  • نیست واجب خدمت استا برو  ** پس نبود استا به زجرش کارجو  1520
  • ور پدر زد او برای خود زدست  ** لاجرم از خونبها دادن نرست 
  • پس خودی را سر ببر ای ذوالفقار  ** بی‌خودی شو فانیی درویش‌وار 
  • چون شدی بی‌خود هر آنچ تو کنی  ** ما رمیت اذ رمیتی آمنی 
  • آن ضمان بر حق بود نه بر امین  ** هست تفصیلش به فقه اندر مبین 
  • هر دکانی راست سودایی دگر  ** مثنوی دکان فقرست ای پسر  1525
  • در دکان کفشگر چرمست خوب  ** قالب کفش است اگر بینی تو چوب