English    Türkçe    فارسی   

6
1536-1585

  • شرع بهر زندگان و اغنیاست  ** شرع بر اصحاب گورستان کجاست 
  • آن گروهی کز فقیری بی‌سرند  ** صد جهت زان مردگان فانی‌تراند 
  • مرده از یک روست فانی در گزند  ** صوفیان از صد جهت فانی شدند 
  • مرگ یک قتلست و این سیصد هزار  ** هر یکی را خونبهایی بی‌شمار 
  • گرچه کشت این قوم را حق بارها  ** ریخت بهر خونبها انبارها  1540
  • هم‌چو جرجیس‌اند هر یک در سرار  ** کشته گشته زنده گشته شصت بار 
  • کشته از ذوق سنان دادگر  ** می‌بسوزد که بزن زخمی دگر 
  • والله از عشق وجود جان‌پرست  ** کشته بر قتل دوم عاشق‌ترست 
  • گفت قاضی من قضادار حیم  ** حاکم اصحاب گورستان کیم 
  • این به صورت گر نه در گورست پست  ** گورها در دودمانش آمدست  1545
  • بس بدیدی مرده اندر گور تو  ** گور را در مرده بین ای کور تو 
  • گر ز گوری خشت بر تو اوفتاد  ** عاقلان از گور کی خواهند داد 
  • گرد خشم و کینه‌ی مرده مگرد  ** هین مکن با نقش گرمابه نبرد 
  • شکر کن که زنده‌ای بر تو نزد  ** کانک زنده رد کند حق کرد رد 
  • خشم احیا خشم حق و زخم اوست  ** که به حق زنده‌ست آن پاکیزه‌پوست  1550
  • حق بکشت او را و در پاچه‌ش دمید  ** زود قصابانه پوست از وی کشید 
  • نفخ در وی باقی آمد تا مب  ** نفخ حق نبود چو نفخه‌ی آن قصاب 
  • فرق بسیارست بین النفختین  ** این همه زینست و آن سر جمله شین 
  • این حیات از وی برید و شد مضر  ** وان حیات از نفخ حق شد مستمر 
  • این دم آن دم نیست کاید آن به شرح  ** هین بر آ زین قعر چه بالای صرح  1555
  • نیستش بر خر نشاندن مجتهد  ** نقش هیزم را کسی بر خر نهد 
  • بر نشست او نه پشت خر سزد  ** پشت تابوتیش اولیتر سزد 
  • ظلم چه بود وضع غیر موضعش  ** هین مکن در غیر موضع ضایعش 
  • گفت صوفی پس روا داری که او  ** سیلیم زد بی‌قصاص و بی‌تسو 
  • این روا باشد که خر خرسی قلاش  ** صوفیان را صفع اندازد بلاش  1560
  • گفت قاضی تو چه داری بیش و کم  ** گفت دارم در جهان من شش درم 
  • گفت قاضی سه درم تو خرج کن  ** آن سه دیگر را به او ده بی‌سخن 
  • زار و رنجورست و درویش و ضعیف  ** سه درم در بایدش تره و رغیف 
  • بر قفای قاضی افتادش نظر  ** از قفای صوفی آن بد خوب‌تر 
  • راست می‌کرد از پی سیلیش دست  ** که قصاص سیلیم ارزان شدست  1565
  • سوی گوش قاضی آمد بهر راز  ** سیلیی آورد قاضی را فراز 
  • گفت هر شش را بگیرید ای دو خصم  ** من شوم آزاد بی خرخاش و وصم 
  • طیره شدن قاضی از سیلی درویش و سرزنش کردن صوفی قاضی را 
  • گشت قاضی طیره صوفی گفت هی  ** حکم تو عدلست لاشپک نیست غی 
  • آنچ نپسندی به خود ای شیخ دین  ** چون پسندی بر برادر ای امین 
  • این ندانی که می من چه کنی  ** هم در آن چه عاقبت خود افکنی  1570
  • من حفر برا نخواندی از خبر  ** آنچ خواندی کن عمل جان پدر 
  • این یکی حکمت چنین بد در قضا  ** که ترا آورد سیلی بر قفا 
  • وای بر احکام دیگرهای تو  ** تا چه آرد بر سر و بر پای تو 
  • ظالمی را رحم آری از کرم  ** که برای نفقه بادت سه درم 
  • دست ظالم را ببر چه جای آن  ** که بدست او نهی حکم و عنان  1575
  • تو بدان بز مانی ای مجهول‌داد  ** که نژاد گرگ را او شیر داد 
  • جواب دادن قاضی صوفی را 
  • گفت قاضی واجب آیدمان رضا  ** هر قفا و هر جفا کارد قضا 
  • خوش‌دلم در باطن از حکم زبر  ** گرچه شد رویم ترش کالحق مر 
  • این دلم باغست و چشمم ابروش  ** ابر گرید باغ خندد شاد و خوش 
  • سال قحط از آفتاب خیره‌خند  ** باغها در مرگ و جان کندن رسند  1580
  • ز امر حق وابکوا کثیرا خوانده‌ای  ** چون سر بریان چه خندان مانده‌ای 
  • روشنی خانه باشی هم‌چو شمع  ** گر فرو پاشی تو هم‌چون شمع دمع 
  • آن ترش‌رویی مادر یا پدر  ** حافظ فرزند شد از هر ضرر 
  • ذوق خنده دیده‌ای ای خیره‌خند  ** ذوق گریه بین که هست آن کان قند 
  • چون جهنم گریه آرد یاد آن  ** پس جهنم خوشتر آید از جنان  1585