English    Türkçe    فارسی   

6
1560-1609

  • این روا باشد که خر خرسی قلاش  ** صوفیان را صفع اندازد بلاش  1560
  • گفت قاضی تو چه داری بیش و کم  ** گفت دارم در جهان من شش درم 
  • گفت قاضی سه درم تو خرج کن  ** آن سه دیگر را به او ده بی‌سخن 
  • زار و رنجورست و درویش و ضعیف  ** سه درم در بایدش تره و رغیف 
  • بر قفای قاضی افتادش نظر  ** از قفای صوفی آن بد خوب‌تر 
  • راست می‌کرد از پی سیلیش دست  ** که قصاص سیلیم ارزان شدست  1565
  • سوی گوش قاضی آمد بهر راز  ** سیلیی آورد قاضی را فراز 
  • گفت هر شش را بگیرید ای دو خصم  ** من شوم آزاد بی خرخاش و وصم 
  • طیره شدن قاضی از سیلی درویش و سرزنش کردن صوفی قاضی را 
  • گشت قاضی طیره صوفی گفت هی  ** حکم تو عدلست لاشپک نیست غی 
  • آنچ نپسندی به خود ای شیخ دین  ** چون پسندی بر برادر ای امین 
  • این ندانی که می من چه کنی  ** هم در آن چه عاقبت خود افکنی  1570
  • من حفر برا نخواندی از خبر  ** آنچ خواندی کن عمل جان پدر 
  • این یکی حکمت چنین بد در قضا  ** که ترا آورد سیلی بر قفا 
  • وای بر احکام دیگرهای تو  ** تا چه آرد بر سر و بر پای تو 
  • ظالمی را رحم آری از کرم  ** که برای نفقه بادت سه درم 
  • دست ظالم را ببر چه جای آن  ** که بدست او نهی حکم و عنان  1575
  • تو بدان بز مانی ای مجهول‌داد  ** که نژاد گرگ را او شیر داد 
  • جواب دادن قاضی صوفی را 
  • گفت قاضی واجب آیدمان رضا  ** هر قفا و هر جفا کارد قضا 
  • خوش‌دلم در باطن از حکم زبر  ** گرچه شد رویم ترش کالحق مر 
  • این دلم باغست و چشمم ابروش  ** ابر گرید باغ خندد شاد و خوش 
  • سال قحط از آفتاب خیره‌خند  ** باغها در مرگ و جان کندن رسند  1580
  • ز امر حق وابکوا کثیرا خوانده‌ای  ** چون سر بریان چه خندان مانده‌ای 
  • روشنی خانه باشی هم‌چو شمع  ** گر فرو پاشی تو هم‌چون شمع دمع 
  • آن ترش‌رویی مادر یا پدر  ** حافظ فرزند شد از هر ضرر 
  • ذوق خنده دیده‌ای ای خیره‌خند  ** ذوق گریه بین که هست آن کان قند 
  • چون جهنم گریه آرد یاد آن  ** پس جهنم خوشتر آید از جنان  1585
  • خنده‌ها در گریه‌ها آمد کتیم  ** گنج در ویرانه‌ها جو ای سلیم 
  • ذوق در غمهاست پی گم کرده‌اند  ** آب حیوان را به ظلمت برده‌اند 
  • بازگونه نعل در ره تا رباط  ** چشمها را چار کن در احتیاط 
  • چشمها را چار کن در اعتبار  ** یار کن با چشم خود دو چشم یار 
  • امرهم شوری بخوان اندر صحف  ** یار را باش و مگوش از ناز اف  1590
  • یار باشد راه را پشت و پناه  ** چونک نیکو بنگری یارست راه 
  • چونک در یاران رسی خامش نشین  ** اندر آن حلقه مکن خود را نگین 
  • در نماز جمعه بنگر خوش به هوش  ** جمله جمعند و یک‌اندیشه و خموش 
  • رختها را سوی خاموشی کشان  ** چون نشان جویی مکن خود را نشان 
  • گفت پیغامبر که در بحر هموم  ** در دلالت دان تو یاران را نجوم  1595
  • چشم در استارگان نه ره بجو  ** نطق تشویش نظر باشد مگو 
  • گر دو حرف صدق گویی ای فلان  ** گفت تیره در تبع گردد روان 
  • این نخواندی کالکلام ای مستهام  ** فی شجون حره جر الکلام 
  • هین مشو شارع در آن حرف رشد  ** که سخن زو مر سخن را می‌کشد 
  • نیست در ضبطت چو بگشادی دهان  ** از پی صافی شود تیره روان  1600
  • آنک معصوم ره وحی خداست  ** چون همه صافست بگشاید رواست 
  • زانک ما ینطق رسول بالهوی  ** کی هوا زاید ز معصوم خدا 
  • خویشتن را ساز منطیقی ز حال  ** تا نگردی هم‌چو من سخره‌ی مقال 
  • سال کردن آن صوفی قاضی را 
  • گفت صوفی چون ز یک کانست زر  ** این چرا نفعست و آن دیگر ضرر 
  • چونک جمله از یکی دست آمدست  ** این چرا هوشیار و آن مست آمدست  1605
  • چون ز یک دریاست این جوها روان  ** این چرا نوش است و آن زهر دهان 
  • چون همه انوار از شمس بقاست  ** صبح صادق صبح کاذب از چه خاست 
  • چون ز یک سرمه‌ست ناظر را کحل  ** از چه آمد راست‌بینی و حول 
  • چونک دار الضرب را سلطان خداست  ** نقد را چون ضرب خوب و نارواست