English    Türkçe    فارسی   

6
168-217

  • این جهان گوید که تو رهشان نما  ** وآن جهان گوید که تو مهشان نما 
  • پیشه‌اش اندر ظهور و در کمون  ** اهد قومی انهم لا یعلمون 
  • باز گشته از دم او هر دو باب  ** در دو عالم دعوت او مستجاب  170
  • بهر این خاتم شدست او که به جود  ** مثل او نه بود و نه خواهند بود 
  • چونک در صنعت برد استاد دست  ** نه تو گویی ختم صنعت بر توست 
  • در گشاد ختمها تو خاتمی  ** در جهان روح‌بخشان حاتمی 
  • هست اشارات محمدالمراد  ** کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد 
  • صد هزاران آفرین بر جان او  ** بر قدوم و دور فرزندان او  175
  • آن خلیفه‌زادگان مقبلش  ** زاده‌اند از عنصر جان و دلش 
  • گر ز بغداد و هری یا از ری‌اند  ** بی‌مزاج آب و گل نسل وی‌اند 
  • شاخ گل هر جا که روید هم گلست  ** خم مل هر جا که جوشد هم ملست 
  • گر ز مغرب بر زند خورشید سر  ** عین خورشیدست نه چیز دگر 
  • عیب چینان را ازین دم کور دار  ** هم بستاری خود ای کردگار  180
  • گفت حق چشم خفاش بدخصال  ** بسته‌ام من ز آفتاب بی‌مثال 
  • از نظرهای خفاش کم و کاست  ** انجم آن شمس نیز اندر خفاست 
  • نکوهیدن ناموسهای پوسیده را کی مانع ذوق ایمان و دلیل ضعف صدق‌اند و راه‌زن صد هزار ابله چنانک راه‌زن آن مخنث شده بودند گوسفندان و نمی‌یارست گذشتن و پرسیدن مخنث از چوپان کی این گوسفندان تو مرا عجب گزند گفت ای مردی و در تو رگ مردی هست همه فدای تو اند و اگر مخنثی هر یکی ترا اژدرهاست مخنثی دیگر هست کی چون گوسفندان را بیند در حال از راه باز گردد نیارد پرسیدن ترسد کی اگر بپرسم گوسفندان در من افتند و مرا بگزند 
  • ای ضیاء الحق حسام‌الدین بیا  ** ای صقال روح و سلطان الهدی 
  • مثنوی را مسرح مشروح ده  ** صورت امثال او را روح ده 
  • تا حروفش جمله عقل و جان شوند  ** سوی خلدستان جان پران شوند  185
  • هم به سعی تو ز ارواح آمدند  ** سوی دام حرف و مستحقن شدند 
  • باد عمرت در جهان هم‌چون خضر  ** جان‌فزا و دستگیر و مستمر 
  • چون خضر و الیاس مانی در جهان  ** تا زمین گردد ز لطفت آسمان 
  • گفتمی از لطف تو جزوی ز صد  ** گر نبودی طمطراق چشم بد 
  • لیک از چشم بد زهراب دم  ** زخمهای روح‌فرسا خورده‌ام  190
  • جز به رمز ذکر حال دیگران  ** شرح حالت می‌نیارم در بیان 
  • این بهانه هم ز دستان دلیست  ** که ازو پاهای دل اندر گلیست 
  • صد دل و جان عاشق صانع شده  ** چشم بد یا گوش بد مانع شده 
  • خود یکی بوطالب آن عم رسول  ** می‌نمودش شنعه‌ی عربان مهول 
  • که چه گویندم عرب کز طفل خود  ** او بگردانید دیدن معتمد  195
  • گفتش ای عم یک شهادت تو بگو  ** تا کنم با حق خصومت بهر تو 
  • گفت لیکن فاش گردد ازسماع  ** کل سر جاوز الاثنین شاع 
  • من بمانم در زبان این عرب  ** پش ایشان خوار گردم زین سبب 
  • لیک گر بودیش لطف ما سبق  ** کی بدی این بددلی با جذب حق 
  • الغیاث ای تو غیاث المستغیث  ** زین دو شاخه‌ی اختیارات خبیث  200
  • من ز دستان و ز مکر دل چنان  ** مات گشتم که بماندم از فغان 
  • من که باشم چرخ با صد کار و بار  ** زین کمین فریاد کرد از اختیار 
  • که ای خداوند کریم و بردبار  ** ده امانم زین دو شاخه‌ی اختیار 
  • جذب یک راهه‌ی صراط المستقیم  ** به ز دو راه تردد ای کریم 
  • زین دو ره گرچه همه مقصد توی  ** لیک خود جان کندن آمد این دوی  205
  • زین دو ره گرچه به جز تو عزم نیست  ** لیک هرگز رزم هم‌چون بزم نیست 
  • در نبی بشنو بیانش از خدا  ** آیت اشفقن ان یحملنها 
  • این تردد هست در دل چون وغا  ** کین بود به یا که آن حال مرا 
  • در تردد می‌زند بر همدگر  ** خوف و اومید بهی در کر و فر 
  • مناجات و پناه جستن به حق از فتنه‌ی اختیار و از فتنه‌ی اسباب اختیار کی سماوات و ارضین از اختیار و اسباب اختیار شکوهیدند و ترسیدند و خلقت آدمی مولع افتاد بر طلب اختیار و اسباب اختیار خویش چنانک بیمار باشد خود را اختیار کم بیند صحت خواهد کی سبب اختیارست تا اختیارش بیفزاید و منصب خواهد تا اختیارش بیفزاید و مهبط قهر حق در امم ماضیه فرط اختیار و اسباب اختیار بوده است هرگز فرعون بی‌نوا کس ندیده است 
  • اولم این جزر و مد از تو رسید  ** ورنه ساکن بود این بحر ای مجید  210
  • هم از آنجا کین تردد دادیم  ** بی‌تردد کن مرا هم از کرم 
  • ابتلاام می‌کنی آه الغیاث  ** ای ذکور از ابتلاات چون اناث 
  • تا بکی این ابتلا یا رب مکن  ** مذهبی‌ام بخش و ده‌مذهب مکن 
  • اشتری‌ام لاغری و پشت ریش  ** ز اختیار هم‌چو پالان‌شکل خویش 
  • این کژاوه گه شود این سو گران  ** آن کژاوه گه شود آن سو کشان  215
  • بفکن از من حمل ناهموار را  ** تا ببینم روضه‌ی ابرار را 
  • هم‌چو آن اصحاب کهف از باغ جود  ** می‌چرم ایقاظ نی بل هم رقود