English    Türkçe    فارسی   

6
1745-1794

  • خود چه باشد گر ببخشد آن جواد  ** بنده را مقصود جان بی‌اجتهاد  1745
  • دور دارد از ضعیفان در کمین  ** مکر نفس و فتنه‌ی دیو لعین 
  • جواب دادن قاضی صوفی را 
  • گفت قاضی گر نبودی امر مر  ** ور نبودی خوب و زشت و سنگ و در 
  • ور نبودی نفس و شیطان و هوا  ** ور نبودی زخم و چالیش و وغا 
  • پس به چه نام و لقب خواندی ملک  ** بندگان خویش را ای منهتک 
  • چون بگفتی ای صبور و ای حلیم  ** چون بگفتی ای شجاع و ای حکیم  1750
  • صابرین و صادقین و منفقین  ** چون بدی بی ره‌زن و دیو لعین 
  • رستم و حمزه و مخنث یک بدی  ** علم و حکمت باطل و مندک بدی 
  • علم و حکمت بهر راه و بی‌رهیست  ** چون همه ره باشد آن حکمت تهیست 
  • بهر این دکان طبع شوره‌آب  ** هر دو عالم را روا داری خراب 
  • من همی‌دانم که تو پاکی نه خام  ** وین سالت هست از بهر عوام  1755
  • جور دوران و هر آن رنجی که هست  ** سهل‌تر از بعد حق و غفلتست 
  • زآنک اینها بگذرند آن نگذرد  ** دولت آن دارد که جان آگه برد 
  • حکایت در تقریر آنک صبر در رنج کار سهل‌تر از صبر در فراق یار بود 
  • آن یکی زن شوی خود را گفت هی  ** ای مروت را به یک ره کرده طی 
  • هیچ تیمارم نمی‌داری چرا  ** تا بکی باشم درین خواری چرا 
  • گفت شو من نفقه چاره می‌کنم  ** گرچه عورم دست و پایی می‌زنم  1760
  • نفقه و کسوه‌ست واجب ای صنم  ** از منت این هر دو هست و نیست کم 
  • آستین پیرهن بنمود زن  ** بس درشت و پر وسخ بد پیرهن 
  • گفت از سختی تنم را می‌خورد  ** کس کسی را کسوه زین سان آورد 
  • گفت ای زن یک سالت می‌کنم  ** مرد درویشم همین آمد فنم 
  • این درشتست و غلیظ و ناپسند  ** لیک بندیش ای زن اندیشه‌مند  1765
  • این درشت و زشت‌تر یا خود طلاق  ** این ترا مکروه‌تر یا خود فراق 
  • هم‌چنان ای خواجه‌ی تشنیع زن  ** از بلا و فقر و از رنج و محن 
  • لا شک این ترک هوا تلخی‌دهست  ** لیک از تلخی بعد حق بهست 
  • گر جهاد و صوم سختست و خشن  ** لیک این بهتر ز بعد ممتحن 
  • رنج کی ماند دمی که ذوالمنن  ** گویدت چونی تو ای رنجور من  1770
  • ور نگوید کت نه آن فهم و فن است  ** لیک آن ذوق تو پرسش کردنست 
  • آن ملیحان که طبیبان دل‌اند  ** سوی رنجوران به پرسش مایل‌اند 
  • وز حذر از ننگ و از نامی کنند  ** چاره‌ای سازند و پیغامی کنند 
  • ورنه در دلشان بود آن مفتکر  ** نیست معشوقی ز عاشق بی‌خبر 
  • ای تو جویای نوادر داستان  ** هم فسانه‌ی عشق‌بازان را بخوان  1775
  • بس بجوشیدی درین عهد مدید  ** ترک‌جوشی هم نگشتی ای قدید 
  • دیده‌ای عمری تو داد و داوری  ** وانگه از نادیدگان ناشی‌تری 
  • هر که شاگردیش کرد استاد شد  ** تو سپس‌تر رفته‌ای ای کور لد 
  • خود نبود از والدینت اختبار  ** هم نبودت عبرت از لیل و نهار 
  • مثل 
  • عارفی پرسید از آن پیر کشیش  ** که توی خواجه مسن‌تر یا که ریش  1780
  • گفت نه من پیش ازو زاییده‌ام  ** بی ز ریشی بس جهان را دیده‌ام 
  • گفت ریشت شد سپید از حال گشت  ** خوی زشت تو نگردیدست وشت 
  • او پس از تو زاد و از تو بگذرید  ** تو چنین خشکی ز سودای ثرید 
  • تو بر آن رنگی که اول زاده‌ای  ** یک قدم زان پیش‌تر ننهاده‌ای 
  • هم‌چنان دوغی ترش در معدنی  ** خود نگردی زو مخلص روغنی  1785
  • هم خمیری خمر طینه دری  ** گرچه عمری در تنور آذری 
  • چون حشیشی پا به گل بر پشته‌ای  ** گرچه از باد هوس سرگشته‌ای 
  • هم‌چو قوم موسی اندر حر تیه  ** مانده‌ای بر جای چل سال ای سفیه 
  • می‌روی هر روز تا شب هروله  ** خویش می‌بینی در اول مرحله 
  • نگذری زین بعد سیصد ساله تو  ** تا که داری عشق آن گوساله تو  1790
  • تا خیال عجل از جانشان نرفت  ** بد بریشان تیه چون گرداب زفت 
  • غیر این عجلی کزو یابیده‌ای  ** بی‌نهایت لطف و نعمت دیده‌ای 
  • گاو طبعی زان نکوییهای زفت  ** از دلت در عشق این گوساله رفت 
  • باری اکنون تو ز هر جزوت بپرس  ** صد زبان دارند این اجزای خرس