English    Türkçe    فارسی   

6
202-251

  • من که باشم چرخ با صد کار و بار  ** زین کمین فریاد کرد از اختیار 
  • که ای خداوند کریم و بردبار  ** ده امانم زین دو شاخه‌ی اختیار 
  • جذب یک راهه‌ی صراط المستقیم  ** به ز دو راه تردد ای کریم 
  • زین دو ره گرچه همه مقصد توی  ** لیک خود جان کندن آمد این دوی  205
  • زین دو ره گرچه به جز تو عزم نیست  ** لیک هرگز رزم هم‌چون بزم نیست 
  • در نبی بشنو بیانش از خدا  ** آیت اشفقن ان یحملنها 
  • این تردد هست در دل چون وغا  ** کین بود به یا که آن حال مرا 
  • در تردد می‌زند بر همدگر  ** خوف و اومید بهی در کر و فر 
  • مناجات و پناه جستن به حق از فتنه‌ی اختیار و از فتنه‌ی اسباب اختیار کی سماوات و ارضین از اختیار و اسباب اختیار شکوهیدند و ترسیدند و خلقت آدمی مولع افتاد بر طلب اختیار و اسباب اختیار خویش چنانک بیمار باشد خود را اختیار کم بیند صحت خواهد کی سبب اختیارست تا اختیارش بیفزاید و منصب خواهد تا اختیارش بیفزاید و مهبط قهر حق در امم ماضیه فرط اختیار و اسباب اختیار بوده است هرگز فرعون بی‌نوا کس ندیده است 
  • اولم این جزر و مد از تو رسید  ** ورنه ساکن بود این بحر ای مجید  210
  • هم از آنجا کین تردد دادیم  ** بی‌تردد کن مرا هم از کرم 
  • ابتلاام می‌کنی آه الغیاث  ** ای ذکور از ابتلاات چون اناث 
  • تا بکی این ابتلا یا رب مکن  ** مذهبی‌ام بخش و ده‌مذهب مکن 
  • اشتری‌ام لاغری و پشت ریش  ** ز اختیار هم‌چو پالان‌شکل خویش 
  • این کژاوه گه شود این سو گران  ** آن کژاوه گه شود آن سو کشان  215
  • بفکن از من حمل ناهموار را  ** تا ببینم روضه‌ی ابرار را 
  • هم‌چو آن اصحاب کهف از باغ جود  ** می‌چرم ایقاظ نی بل هم رقود 
  • خفته باشم بر یمین یا بر یسار  ** برنگردم جز چو گو بی‌اختیار 
  • هم به تقلیب تو تا ذات الیمین  ** یا سوی ذات الشمال ای رب دین 
  • صد هزاران سال بودم در مطار  ** هم‌چو ذرات هوا بی‌اختیار  220
  • گر فراموشم شدست آن وقت و حال  ** یادگارم هست در خواب ارتحال 
  • می‌رهم زین چارمیخ چارشاخ  ** می‌جهم در مسرح جان زین مناخ 
  • شیر آن ایام ماضیهای خود  ** می‌چشم از دایه‌ی خواب ای صمد 
  • جمله عالم ز اختیار و هست خود  ** می‌گریزد در سر سرمست خود 
  • تا دمی از هوشیاری وا رهند  ** ننگ خمر و زمر بر خود می‌نهند  225
  • جمله دانسته کای این هستی فخ است  ** فکر و ذکر اختیاری دوزخ است 
  • می‌گریزند از خودی در بیخودی  ** یا به مستی یا به شغل ای مهتدی 
  • نفس را زان نیستی وا می‌کشی  ** زانک بی‌فرمان شد اندر بیهشی 
  • لیس للجن و لا للانس ان  ** ینفذوا من حبس اقطار الزمن 
  • لا نفوذ الا بسلطان الهدی  ** من تجاویف السموات العلی  230
  • لا هدی الا بسلطان یقی  ** من حراس الشهب روح المتقی 
  • هیچ کس را تا نگردد او فنا  ** نیست ره در بارگاه کبریا 
  • چیست معراج فلک این نیستی  ** عاشقان را مذهب و دین نیستی 
  • پوستین و چارق آمد از نیاز  ** در طریق عشق محراب ایاز 
  • گرچه او خود شاه را محبوب بود  ** ظاهر و باطن لطیف و خوب بود  235
  • گشته بی‌کبر و ریا و کینه‌ای  ** حسن سلطان را رخش آیینه‌ای 
  • چونک از هستی خود او دور شد  ** منتهای کار او محمود بد 
  • زان قوی‌تر بود تمکین ایاز  ** که ز خوف کبر کردی احتراز 
  • او مهذب گشته بود و آمده  ** کبر را و نفس را گردن زده 
  • یا پی تعلیم می‌کرد آن حیل  ** یا برای حکمتی دور از وجل  240
  • یا که دید چارقش زان شد پسند  ** کز نسیم نیستی هستیست بند 
  • تا گشاید دخمه کان بر نیستیست  ** تا بیاید آن نسیم عیش و زیست 
  • ملک و مال و اطلس این مرحله  ** هست بر جان سبک‌رو سلسله 
  • سلسله‌ی زرین بدید و غره گشت  ** ماند در سوراخ چاهی جان ز دشت 
  • صورتش جنت به معنی دوزخی  ** افعیی پر زهر و نقشش گل رخی  245
  • گرچه مؤمن را سقر ندهد ضرر  ** لیک هم بهتر بود زانجا گذر 
  • گرچه دوزخ دور دارد زو نکال  ** لیک جنت به ورا فی کل حال 
  • الحذر ای ناقصان زین گلرخی  ** که بگاه صحبت آمد دوزخی 
  • حکایت غلام هندو کی به خداوندزاده‌ی خود پنهان هوای آورده بود چون دختر را با مهتر زاده‌ای عقد کردند غلام خبر یافت رنجور شد و می‌گداخت و هیچ طبیب علت او را در نمی‌یافت و او را زهره‌ی گفتن نه 
  • خواجه‌ای را بود هندو بنده‌ای  ** پروریده کرده او را زنده‌ای 
  • علم و آدابش تمام آموخته  ** در دلش شمع هنر افروخته  250
  • پروریدش از طفولیت به ناز  ** در کنار لطف آن اکرام‌ساز