English    Türkçe    فارسی   

6
2233-2282

  • چون شد آن ناشف ز نشف بیخ خود  ** ناید آن سویی که امرش می‌کشد 
  • پس بخوان قاموا کسالی از نبی  ** چون نیابد شاخ از بیخش طبی 
  • آتشین است این نشان کوته کنم  ** بر فقیر و گنج و احوالش زنم  2235
  • آتشی دیدی که سوزد هر نهال  ** آتش جان بین کزو سوزد خیال 
  • نه خیال و نه حقیقت را امان  ** زین چنین آتش که شعله زد ز جان 
  • خصم هر شیر آمد و هر روبه او  ** کل شیء هالک الا وجهه 
  • در وجوه وجه او رو خرج شو  ** چون الف در بسم در رو درج شو 
  • آن الف در بسم پنهان کرد ایست  ** هست او در بسم و هم در بسم نیست  2240
  • هم‌چنین جمله‌ی حروف گشته مات  ** وقت حذف حرف از بهر صلات 
  • از صله‌ست و بی و سین زو وصل یافت  ** وصل بی و سین الف را بر نتافت 
  • چونک حرفی برنتابد این وصال  ** واجب آید که کنم کوته مقال 
  • چون یکی حرفی فراق سین و بیست  ** خامشی اینجا مهمتر واجبیست 
  • چون الف از خود فنا شد مکتنف  ** بی و سین بی او همی‌گویند الف  2245
  • ما رمیت اذ رمیت بی ویست  ** هم‌چنین قال الله از صمتش بجست 
  • تا بود دارو ندارد او عمل  ** چونک شد فانی کند دفع علل 
  • گر شود بیشه قلم دریا مداد  ** مثنوی را نیست پایانی امید 
  • چارچوب خشت‌زن تا خاک هست  ** می‌دهد تقطیع شعرش نیز دست 
  • چون نماند خاک و بودش جف کند  ** خاک سازد بحر او چون کف کند  2250
  • چون نماند بیشه و سر در کشد  ** بیشه‌ها از عین دریا سر کشد 
  • بهر این گفت آن خداوند فرج  ** حدثوا عن بحرنا اذ لا حرج 
  • باز گرد از بحر و رو در خشک نه  ** هم ز لعبت گو که کودک‌راست به 
  • تا ز لعبت اندک اندک در صبا  ** جانش گردد با یم عقل آشنا 
  • عقل از آن بازی همی‌یابد صبی  ** گرچه با عقلست در ظاهر ابی  2255
  • کودک دیوانه بازی کی کند  ** جزو باید تا که کل را فی کند 
  • رجوع کردن به قصه‌ی قبه و گنج 
  • نک خیال آن فقیرم بی‌ریا  ** عاجز آورد از بیا و از بیا 
  • بانگ او تو نشنوی من بشنوم  ** زانک در اسرار همراز ویم 
  • طالب گنجش مبین خود گنج اوست  ** دوست کی باشد به معنی غیر دوست 
  • سجده خود را می‌کند هر لحظه او  ** سجده پیش آینه‌ست از بهر رو  2260
  • گر بدیدی ز آینه او یک پشیز  ** بی‌خیالی زو نماندی هیچ چیز 
  • هم خیالاتش هم او فانی شدی  ** دانش او محو نادانی شدی 
  • دانشی دیگر ز نادانی ما  ** سر برآوردی عیان که انی انا 
  • اسجدوا لادم ندا آمد همی  ** که آدمید و خویش بینیدش دمی 
  • احولی از چشم ایشان دور کرد  ** تا زمین شد عین چرخ لاژورد  2265
  • لا اله گفت و الا الله گفت  ** گشت لا الا الله و وحدت شکفت 
  • آن حبیب و آن خلیل با رشد  ** وقت آن آمد که گوش ما کشد 
  • سوی چشمه که دهان زینها بشو  ** آنچ پوشیدیم از خلقان مگو 
  • ور بگویی خود نگردد آشکار  ** تو به قصد کشف گردی جرم‌دار 
  • لیک من اینک بریشان می‌تنم  ** قایل این سامع این هم منم  2270
  • صورت درویش و نقش گنج گو  ** رنج کیش‌اند این گروه از رنج گو 
  • چشمه‌ی راحت بریشان شد حرام  ** می‌خورند از زهر قاتل جام‌جام 
  • خاکها پر کرده دامن می‌کشند  ** تا کنند این چشمه‌ها را خشک‌بند 
  • کی شود این چشمه‌ی دریامدد  ** مکتنس زین مشت خاک نیک و بد 
  • لیک گوید با شما من بسته‌ام  ** بی‌شما من تا ابد پیوسته‌ام  2275
  • قوم معکوس‌اند اندر مشتها  ** خاک‌خوار و آب را کرده رها 
  • ضد طبع انبیا دارند خلق  ** اژدها را متکا دارند خلق 
  • چشم‌بند ختم چون دانسته‌ای  ** هیچ دانی از چه دیده بسته‌ای 
  • بر چه بگشادی بدل این دیده‌ها  ** یک به یک بس البدل دان آن ترا 
  • لیک خورشید عنایت تافته‌ست  ** آیسان را از کرم در یافته‌ست  2280
  • نرد بس نادر ز رحمت باخته  ** عین کفران را انابت ساخته 
  • هم ازین بدبختی خلق آن جواد  ** منفجر کرده دو صد چشمه‌ی وداد