English    Türkçe    فارسی   

6
2533-2582

  • آن چنان خندانش کردی در نشست  ** که گرفتی شه شکم را با دو دست 
  • که ز زور خنده خوی کردی تنش  ** رو در افتادی ز خنده کردنش 
  • باز امروز این چنین زرد و ترش  ** دست بر لب می‌زند کای شه خمش  2535
  • وهم در وهم و خیال اندر خیال  ** شاه را تا خود چه آید از نکال 
  • که دل شه با غم و پرهیز بود  ** زانک خوارمشاه بس خون‌ریز بود 
  • بس شهان آن طرف را کشته بود  ** یا به حیله یا به سطوت آن عنود 
  • این شه ترمد ازو در وهم بود  ** وز فن دلقک خود آن وهمش فزود 
  • گفت زوتر بازگو تا حال چیست  ** این چنین آشوب و شور تو ز کیست  2540
  • گفت من در ده شنیدم آنک شاه  ** زد منادی بر سر هر شاه‌راه 
  • که کسی خواهم که تازد در سه روز  ** تا سمرقند و دهم او را کنوز 
  • من شتابیدم بر تو بهر آن  ** تا بگویم که ندارم آن توان 
  • این چنین چستی نیاید از چو من  ** باری این اومید را بر من متن 
  • گفت شه لعنت برین زودیت باد  ** که دو صد تشویش در شهر اوفتاد  2545
  • از برای این قدر خام‌ریش  ** آتش افکندی درین مرج و حشیش 
  • هم‌چو این خامان با طبل و علم  ** که الاقانیم در فقر و عدم 
  • لاف شیخی در جهان انداخته  ** خویشتن را بایزیدی ساخته 
  • هم ز خود سالک شده واصل شده  ** محفلی واکرده در دعوی‌کده 
  • خانه‌ی داماد پرآشوب و شر  ** قوم دختر را نبوده زین خبر  2550
  • ولوله که کار نیمی راست شد  ** شرطهایی که ز سوی ماست شد 
  • خانه‌ها را روفتیم آراستیم  ** زین هوس سرمست و خوش برخاستیم 
  • زان طرف آمد یکی پیغام نی  ** مرغی آمد این طرف زان بام نی 
  • زین رسالات مزید اندر مزید  ** یک جوابی زان حوالیتان رسید 
  • نی ولیکن یار ما زین آگهست  ** زانک از دل سوی دل لا بد رهست  2555
  • پس از آن یاری که اومید شماست  ** از جواب نامه ره خالی چراست 
  • صد نشانست از سرار و از جهار  ** لیک بس کن پرده زین در بر مدار 
  • باز رو تا قصه‌ی آن دلق گول  ** که بلا بر خویش آورد از فضول 
  • پس وزیرش گفت ای حق را ستن  ** بشنو از بنده‌ی کمینه یک سخن 
  • دلقک از ده بهر کاری آمدست  ** رای او گشت و پشیمانش شدست  2560
  • ز آب و روغن کهنه را نو می‌کند  ** او به مسخرگی برون‌شو می‌کند 
  • غمد را بنمود و پنهان کرد تیغ  ** باید افشردن مرورا بی‌دریغ 
  • پسته را یا جوز را تا نشکنی  ** نی نماید دل نی بدهد روغنی 
  • مشنو این دفع وی و فرهنگ او  ** در نگر در ارتعاش و رنگ او 
  • گفت حق سیماهم فی وجههم  ** زانک غمازست سیما و منم  2565
  • این معاین هست ضد آن خبر  ** که بشر به سرشته آمد این بشر 
  • گفت دلقک با فغان و با خروش  ** صاحبا در خون این مسکین مکوش 
  • بس گمان و وهم آید در ضمیر  ** کان نباشد حق و صادق ای امیر 
  • ان بعض الظن اثم است ای وزیر  ** نیست استم راست خاصه بر فقیر 
  • شه نگیرد آنک می‌رنجاندش  ** از چه گیرد آنک می‌خنداندش  2570
  • گفت صاحب پیش شه جاگیر شد  ** کاشف این مکر و این تزویر شد 
  • گفت دلقک را سوی زندان برید  ** چاپلوس و زرق او را کم خرید 
  • می‌زنیدش چون دهل اشکم‌تهی  ** تا دهل‌وار او دهدمان آگهی 
  • تر و خشک و پر و تی باشد دهل  ** بانگ او آگه کند ما را ز کل 
  • تا بگوید سر خود از اضطرار  ** آنچنان که گیرد این دلها قرار  2575
  • چون طمانینست صدق و با فروغ  ** دل نیارامد به گفتار دروغ 
  • کذب چون خس باشد و دل چون دهان  ** خس نگردد در دهان هرگز نهان 
  • تا درو باشد زبانی می‌زند  ** تا به دانش از دهان بیرون کند 
  • خاصه که در چشم افتد خس ز باد  ** چشم افتد در نم و بند و گشاد 
  • ما پس این خس را زنیم اکنون لگد  ** تا دهان و چشم ازین خس وا رهد  2580
  • گفت دلقک ای ملک آهسته باش  ** روی حلم و مغفرت را کم‌خراش 
  • تا بدین حد چیست تعجیل نقم  ** من نمی‌پرم به دست تو درم