English    Türkçe    فارسی   

6
2560-2609

  • دلقک از ده بهر کاری آمدست  ** رای او گشت و پشیمانش شدست  2560
  • ز آب و روغن کهنه را نو می‌کند  ** او به مسخرگی برون‌شو می‌کند 
  • غمد را بنمود و پنهان کرد تیغ  ** باید افشردن مرورا بی‌دریغ 
  • پسته را یا جوز را تا نشکنی  ** نی نماید دل نی بدهد روغنی 
  • مشنو این دفع وی و فرهنگ او  ** در نگر در ارتعاش و رنگ او 
  • گفت حق سیماهم فی وجههم  ** زانک غمازست سیما و منم  2565
  • این معاین هست ضد آن خبر  ** که بشر به سرشته آمد این بشر 
  • گفت دلقک با فغان و با خروش  ** صاحبا در خون این مسکین مکوش 
  • بس گمان و وهم آید در ضمیر  ** کان نباشد حق و صادق ای امیر 
  • ان بعض الظن اثم است ای وزیر  ** نیست استم راست خاصه بر فقیر 
  • شه نگیرد آنک می‌رنجاندش  ** از چه گیرد آنک می‌خنداندش  2570
  • گفت صاحب پیش شه جاگیر شد  ** کاشف این مکر و این تزویر شد 
  • گفت دلقک را سوی زندان برید  ** چاپلوس و زرق او را کم خرید 
  • می‌زنیدش چون دهل اشکم‌تهی  ** تا دهل‌وار او دهدمان آگهی 
  • تر و خشک و پر و تی باشد دهل  ** بانگ او آگه کند ما را ز کل 
  • تا بگوید سر خود از اضطرار  ** آنچنان که گیرد این دلها قرار  2575
  • چون طمانینست صدق و با فروغ  ** دل نیارامد به گفتار دروغ 
  • کذب چون خس باشد و دل چون دهان  ** خس نگردد در دهان هرگز نهان 
  • تا درو باشد زبانی می‌زند  ** تا به دانش از دهان بیرون کند 
  • خاصه که در چشم افتد خس ز باد  ** چشم افتد در نم و بند و گشاد 
  • ما پس این خس را زنیم اکنون لگد  ** تا دهان و چشم ازین خس وا رهد  2580
  • گفت دلقک ای ملک آهسته باش  ** روی حلم و مغفرت را کم‌خراش 
  • تا بدین حد چیست تعجیل نقم  ** من نمی‌پرم به دست تو درم 
  • آن ادب که باشد از بهر خدا  ** اندر آن مستعجلی نبود روا 
  • وآنچ باشد طبع و خشم و عارضی  ** می‌شتابد تا نگردد مرتضی 
  • ترسد ار آید رضا خشمش رود  ** انتقام و ذوق آن فایت شود  2585
  • شهوت کاذب شتابد در طعام  ** خوف فوت ذوق هست آن خود سقام 
  • اشتها صادق بود تاخیر به  ** تا گواریده شود آن بی‌گره 
  • تو پی دفع بلایم می‌زنی  ** تا ببینی رخنه را بندش کنی 
  • تا از آن رخنه برون ناید بلا  ** غیر آن رخنه بسی دارد قضا 
  • چاره‌ی دفع بلا نبود ستم  ** چاره احسان باشد و عفو و کرم  2590
  • گفت الصدقه مرد للبلا  ** داو مرضاک به صدقه یا فتی 
  • صدقه نبود سوختن درویش را  ** کور کردن چشم حلم‌اندیش را 
  • گفت شه نیکوست خیر و موقعش  ** لیک چون خیری کنی در موضعش 
  • موضع رخ شه نهی ویرانیست  ** موضع شه اسپ هم نادانیست 
  • در شریعت هم عطا هم زجر هست  ** شاه را صدر و فرس را درگه است  2595
  • عدل چه بود وضع اندر موضعش  ** ظلم چه بود وضع در ناموقعش 
  • نیست باطل هر چه یزدان آفرید  ** از غضب وز حلم وز نصح و مکید 
  • خیر مطلق نیست زینها هیچ چیز  ** شر مطلق نیست زینها هیچ نیز 
  • نفع و ضر هر یکی از موضعست  ** علم ازین رو واجبست و نافعست 
  • ای بسا زجری که بر مسکین رود  ** در ثواب از نان و حلوا به بود  2600
  • زانک حلوا بی‌اوان صفرا کند  ** سیلیش از خبث مستنقا کند 
  • سیلیی در وقت بر مسکین بزن  ** که رهاند آنش از گردن زدن 
  • زخم در معنی فتد از خوی بد  ** چوب بر گرد اوفتد نه بر نمد 
  • بزم و زندن هست هر بهرام را  ** بزم مخلص را و زندان خام را 
  • شق باید ریش را مرهم کنی  ** چرک را در ریش مستحکم کنی  2605
  • تا خورد مر گوشت را در زیر آن  ** نیم سودی باشد و پنجه زیان 
  • گفت دلقک من نمی‌گویم گذار  ** من همی‌گویم تحریی بیار 
  • هین ره صبر و تانی در مبند  ** صبر کن اندیشه می‌کن روز چند 
  • در تانی بر یقینی بر زنی  ** گوش‌مال من بایقانی کنی