English    Türkçe    فارسی   

6
2734-2783

  • تا به هم آییم زین فن ما دو تن  ** اندر آمیزیم چون جان با بدن 
  • هست تن چون ریسمان بر پای جان  ** می‌کشاند بر زمینش ز آسمان  2735
  • چغز جان در آب خواب بیهشی  ** رسته از موش تن آید در خوشی 
  • موش تن زان ریسمان بازش کشد  ** چند تلخی زین کشش جان می‌چشد 
  • گر نبودی جذب موش گنده‌مغز  ** عیش‌ها کردی درون آب چغز 
  • باقیش چون روز برخیزی ز خواب  ** بشنوی از نوربخش آفتاب 
  • یک سر رشته گره بر پای من  ** زان سر دیگر تو پا بر عقده زن  2740
  • تا توانم من درین خشکی کشید  ** مر ترا نک شد سر رشته پدید 
  • تلخ آمد بر دل چغز این حدیث  ** که مرا در عقده آرد این خبیث 
  • هر کراهت در دل مرد بهی  ** چون در آید از فنی نبود تهی 
  • وصف حق دان آن فراست را نه وهم  ** نور دل از لوح کل کردست فهم 
  • امتناع پیل از سیران ببیت  ** با جد آن پیلبان و بانگ هیت  2745
  • جانب کعبه نرفتی پای پیل  ** با همه لت نه کثیر و نه قلیل 
  • گفتیی خود خشک شد پاهای او  ** یا بمرد آن جان صول‌افزای او 
  • چونک کردندی سرش سوی یمن  ** پیل نر صد اسپه گشتی گام‌زن 
  • حس پیل از زخم غیب آگاه بود  ** چون بود حس ولی با ورود 
  • نه که یعقوب نبی آن پاک‌خو  ** بهر یوسف با همه اخوان او  2750
  • از پدر چون خواستندش دادران  ** تا برندش سوی صحرا یک زمان 
  • جمله گفتندش میندیش از ضرر  ** یک دو روزش مهلتی ده ای پدر 
  • که چرا ما را نمی داری امین ** یوسف خود را به سیران و ظعین
  • تا به هم در مرجها بازی کنیم  ** ما درین دعوت امین و محسنیم 
  • گفت این دانم که نقلش از برم  ** می‌فروزد در دلم درد و سقم  2755
  • این دلم هرگز نمی‌گوید دروغ  ** که ز نور عرش دارد دل فروغ 
  • آن دلیل قاطعی بد بر فساد  ** وز قضا آن را نکرد او اعتداد 
  • در گذشت از وی نشانی آن‌چنان  ** که قضا در فلسفه بود آن زمان 
  • این عجب نبود که کور افتد به چاه  ** بوالعجب افتادن بینای راه 
  • این قضا را گونه گون تصریفهاست  ** چشم‌بندش یفعل‌الله ما یشاست  2760
  • هم بداند هم نداند دل فنش  ** موم گردد بهر آن مهر آهنش 
  • گوییی دل گویدی که میل او  ** چون درین شد هرچه افتد باش گو 
  • خویش را زین هم مغفل می‌کند  ** در عقالش جان معقل می‌کند 
  • گر شود مات اندرین آن بوالعلا  ** آن نباشد مات باشد ابتلا 
  • یک بلا از صد بلااش وا خرد  ** یک هبوطش بر معارجها برد  2765
  • خام شوخی که رهانیدش مدام  ** از خمار صد هزاران زشت خام 
  • عاقبت او پخته و استاد شد  ** جست از رق جهان و آزاد شد 
  • از شراب لایزالی گشت مست  ** شد ممیز از خلایق باز رست 
  • ز اعتقاد سست پر تقلیدشان  ** وز خیال دیده‌ی بی‌دیدشان 
  • ای عجب چه فن زند ادراکشان  ** پیش جزر و مد بحر بی‌نشان  2770
  • زان بیابان این عمارت‌ها رسید  ** ملک و شاهی و وزارتها رسید 
  • زان بیابان عدم مشتاق شوق  ** می‌رسند اندر شهادت جوق جوق 
  • کاروان بر کاروان زین بادیه  ** می‌رسد در هر مسا و غادیه 
  • آید و گیرد وثاق ما گرو  ** که رسیدم نوبت ما شد تو رو 
  • چون پسر چشم خرد را بر گشاد  ** زود بابا رخت بر گردون نهاد  2775
  • جاده‌ی شاهست آن زین سو روان  ** وآن از آن سو صادران و واردان 
  • نیک بنگر ما نشسته می‌رویم  ** می‌نبینی قاصد جای نویم 
  • بهر حالی می‌نگیری راس مال  ** بلک از بهر غرض‌ها در مل 
  • پس مسافر این بود ای ره‌پرست  ** که مسیر و روش در مستقبلست 
  • هم‌چنانک از پرده‌ی دل بی‌کلال  ** دم به دم در می‌رسد خیل خیال  2780
  • گر نه تصویرات از یک مغرس‌اند  ** در پی هم سوی دل چون می‌رسند 
  • جوق جوق اسپاه تصویرات ما  ** سوی چشمه‌ی دل شتابان از ظما 
  • جره‌ها پر می‌کنند و می‌روند  ** دایما پیدا و پنهان می‌شوند