English    Türkçe    فارسی   

6
2828-2877

  • در یکی کان زر بی‌اندازه درج  ** وان دگر دخلش بود کمتر ز خرج 
  • هم‌چو مجنون بو کنم من خاک را  ** خاک لیلی را بیابم بی‌خطا 
  • بو کنم دانم ز هر پیراهنی  ** گر بود یوسف و گر آهرمنی  2830
  • هم‌چو احمد که برد بو از یمن  ** زان نصیبی یافت این بینی من 
  • که کدامین خاک همسایه‌ی زرست  ** یا کدامین خاک صفر و ابترست 
  • گفت یک نک خاصیت در پنجه‌ام  ** که کمندی افکنم طول علم 
  • هم‌چو احمد که کمند انداخت جانش  ** تا کمندش برد سوی آسمانش 
  • گفت حقش ای کمندانداز بیت  ** آن ز من دان ما رمیت اذ رمیت  2835
  • پس بپرسیدند زان شه کای سند  ** مر ترا خاصیت اندر چه بود 
  • گفت در ریشم بود خاصیتم  ** که رهانم مجرمان را از نقم 
  • مجرمان را چون به جلادان دهند  ** چون بجنبد ریش من زیشان رهند 
  • چون بجنبانم به رحمت ریش را  ** طی کنند آن قتل و آن تشویش را 
  • قوم گفتندش که قطب ما توی  ** که خلاص روز محنتمان شوی  2840
  • بعد از آن جمله به هم بیرون شدند ** سوی قصرآن شه میمون شدند
  • چون سگی بانگی بزد از سوی راست  ** گفت می‌گوید که سلطان با شماست 
  • خاک بو کرد آن دگر از ربوه‌ای  ** گفت این هست از وثاق بیوه‌ای 
  • پس کمند انداخت استاد کمند  ** تا شدند آن سوی دیوار بلند 
  • جای دیگر خاک را چون بوی کرد  ** گفت خاک مخزن شاهیست فرد  2845
  • نقب‌زن زد نقب در مخزن رسید  ** هر یکی از مخزن اسبابی کشید 
  • بس زر و زربفت و گوهرهای زفت  ** قوم بردند و نهان کردند تفت 
  • شه معین دید منزل‌گاهشان  ** حلیه و نام و پناه و راهشان 
  • خویش را دزدید ازیشان بازگشت  ** روز در دیوان بگفت آن سرگذشت 
  • پس روان گشتند سرهنگان مست  ** تا که دزدان را گرفتند و ببست  2850
  • دست‌بسته سوی دیوان آمدند  ** وز نهیب جان خود لرزان شدند 
  • چونک استادند پیش تخت شاه  ** یار شبشان بود آن شاه چو ماه 
  • آنک چشمش شب بهرکه انداختی  ** روز دیدی بی شکش بشناختی 
  • شاه را بر تخت دید و گفت این  ** بود با ما دوش شب‌گرد و قرین 
  • آنک چندین خاصیت در ریش اوست  ** این گرفت ما هم از تفتیش اوست  2855
  • عارف شه بود چشمش لاجرم  ** بر گشاد از معرفت لب با حشم 
  • گفت و هو معکم این شاه بود  ** فعل ما می‌دید و سرمان می‌شنود 
  • چشم من ره برد شب شه را شناخت  ** جمله شب با روی ماهش عشق باخت 
  • امت خود را بخواهم من ازو  ** کو نگرداند ز عارف هیچ رو 
  • چشم عارف دان امان هر دو کون  ** که بدو یابید هر بهرام عون  2860
  • زان محمد شافع هر داغ بود  ** که ز جز شه چشم او مازاغ بود 
  • در شب دنیا که محجوبست شید  ** ناظر حق بود و زو بودش امید 
  • از الم نشرح دو چشمش سرمه یافت  ** دید آنچ جبرئیل آن بر نتافت 
  • مر یتیمی را که سرمه حق کشد  ** گردد او در یتیم با رشد 
  • نور او بر ذره‌ها غالب شود  ** آن‌چنان مطلوب را طالب شود  2865
  • در نظر بودش مقامات العباد  ** لاجرم نامش خدا شاهد نهاد 
  • آلت شاهد زبان و چشم تیز  ** که ز شب‌خیزش ندارد سر گریز 
  • گر هزاران مدعی سر بر زند  ** گوش قاضی جانب شاهد کند 
  • قاضیان را در حکومت این فنست  ** شاهد ایشان را دو چشم روشنست 
  • گفت شاهد زان به جای دیده است  ** کو بدیده‌ی بی‌غرض سر دیده است  2870
  • مدعی دیده‌ست اما با غرض  ** پرده باشد دیده‌ی دل را غرض 
  • حق همی‌خواهد که تو زاهد شوی  ** تا غرض بگذاری و شاهد شوی 
  • کین غرضها پرده‌ی دیده بود  ** بر نظر چون پرده پیچیده بود 
  • پس نبیند جمله را با طم و رم  ** حبک الاشیاء یعمی و یصم 
  • در دلش خورشید چون نوری نشاند  ** پیشش اختر را مقادیری نماند  2875
  • پس بدید او بی‌حجاب اسرار را  ** سیر روح مومن و کفار را 
  • در زمین حق را و در چرخ سمی  ** نیست پنهان‌تر ز روح آدمی