English    Türkçe    فارسی   

6
2857-2906

  • گفت و هو معکم این شاه بود  ** فعل ما می‌دید و سرمان می‌شنود 
  • چشم من ره برد شب شه را شناخت  ** جمله شب با روی ماهش عشق باخت 
  • امت خود را بخواهم من ازو  ** کو نگرداند ز عارف هیچ رو 
  • چشم عارف دان امان هر دو کون  ** که بدو یابید هر بهرام عون  2860
  • زان محمد شافع هر داغ بود  ** که ز جز شه چشم او مازاغ بود 
  • در شب دنیا که محجوبست شید  ** ناظر حق بود و زو بودش امید 
  • از الم نشرح دو چشمش سرمه یافت  ** دید آنچ جبرئیل آن بر نتافت 
  • مر یتیمی را که سرمه حق کشد  ** گردد او در یتیم با رشد 
  • نور او بر ذره‌ها غالب شود  ** آن‌چنان مطلوب را طالب شود  2865
  • در نظر بودش مقامات العباد  ** لاجرم نامش خدا شاهد نهاد 
  • آلت شاهد زبان و چشم تیز  ** که ز شب‌خیزش ندارد سر گریز 
  • گر هزاران مدعی سر بر زند  ** گوش قاضی جانب شاهد کند 
  • قاضیان را در حکومت این فنست  ** شاهد ایشان را دو چشم روشنست 
  • گفت شاهد زان به جای دیده است  ** کو بدیده‌ی بی‌غرض سر دیده است  2870
  • مدعی دیده‌ست اما با غرض  ** پرده باشد دیده‌ی دل را غرض 
  • حق همی‌خواهد که تو زاهد شوی  ** تا غرض بگذاری و شاهد شوی 
  • کین غرضها پرده‌ی دیده بود  ** بر نظر چون پرده پیچیده بود 
  • پس نبیند جمله را با طم و رم  ** حبک الاشیاء یعمی و یصم 
  • در دلش خورشید چون نوری نشاند  ** پیشش اختر را مقادیری نماند  2875
  • پس بدید او بی‌حجاب اسرار را  ** سیر روح مومن و کفار را 
  • در زمین حق را و در چرخ سمی  ** نیست پنهان‌تر ز روح آدمی 
  • باز کرد از رطب و یابس حق نورد  ** روح را من امر ربی مهر کرد 
  • پس چو دید آن روح را چشم عزیز  ** پس برو پنهان نماند هیچ چیز 
  • شاهد مطلق بود در هر نزاع  ** بشکند گفتش خمار هر صداع  2880
  • نام حق عدلست و شاهد آن اوست  ** شاهد عدلست زین رو چشم دوست 
  • منظر حق دل بود در دو سرا  ** که نظر در شاهد آید شاه را 
  • عشق حق و سر شاهدبازیش  ** بود مایه‌ی جمله پرده‌سازیش 
  • پس از آن لولاک گفت اندر لقا  ** در شب معراج شاهدباز ما 
  • این قضا بر نیک و بد حاکم بود  ** بر قضا شاهد نه حاکم می‌شود  2885
  • شد اسیر آن قضا میر قضا  ** شاد باش ای چشم‌تیز مرتضی 
  • عارف از معروف بس درخواست کرد  ** کای رقیب ما تو اندر گرم و سرد 
  • ای مشیر ما تو اندر خیر و شر  ** از اشارتهات دل‌مان بی‌خبر 
  • ای یرانا لانراه روز و شب  ** چشم‌بند ما شده دید سبب 
  • چشم من از چشم‌ها بگزیده شد  ** تا که در شب آفتابم دیده شد  2890
  • لطف معروف تو بود آن ای بهی  ** پس کمال البر فی اتمامه 
  • یا رب اتمم نورنا فی الساهره  ** وانجنا من مفضحات قاهره 
  • یار شب را روز مهجوری مده  ** جان قربت‌دیده را دوری مده 
  • بعد تو مرگیست با درد و نکال  ** خاصه بعدی که بود بعد الوصال 
  • آنک دیدستت مکن نادیده‌اش  ** آب زن بر سبزه‌ی بالیده‌اش  2895
  • من نکردم لا ابالی در روش  ** تو مکن هم لاابالی در خلش 
  • هین مران از روی خود او را بعید  ** آنک او یک‌باره آن روی تو دید 
  • دید روی جز تو شد غل گلو  ** کل شیء ما سوی الله باطل 
  • باطل‌اند و می‌نمایندم رشد  ** زانک باطل باطلان را می‌کشد 
  • ذره ذره کاندرین ارض و سماست  ** جنس خود را هر یکی چون کهرباست  2900
  • معده نان را می‌کشد تا مستقر  ** می‌کشد مر آب را تف جگر 
  • چشم جذاب بتان زین کویها  ** مغز جویان از گلستان بویها 
  • زانک حس چشم آمد رنگ کش  ** مغز و بینی می‌کشد بوهای خوش 
  • زین کششها ای خدای رازدان  ** تو به جذب لطف خودمان ده امان 
  • غالبی بر جاذبان ای مشتری  ** شاید ار درماندگان را وا خری  2905
  • رو به شه آورد چون تشنه به ابر  ** آنک بود اندر شب قدر آن بدر