English    Türkçe    فارسی   

6
2974-3023

  • بود عبدالغوث هم‌جنس پری  ** چون پری نه سال در پنهان‌پری 
  • شد زنش را نسل از شوی دگر  ** وآن یتیمانش ز مرگش در سمر  2975
  • که مرورا گرگ زد یا ره‌زنی  ** یا فتاد اندر چهی یا مکمنی 
  • جمله فرزندانش در اشغال مست  ** خود نگفتندی که بابایی بدست 
  • بعد نه سال آمد او هم عاریه  ** گشت پیدا باز شد متواریه 
  • یک مهی مهمان فرزندان خویش  ** بود و زان پس کس ندیدش رنگ بیش 
  • برد هم جنسی پریانش چنان  ** که رباید روح را زخم سنان  2980
  • چون بهشتی جنس جنت آمدست  ** هم ز جنسیت شود یزدان‌پرست 
  • نه نبی فرمود جود و محمده  ** شاخ جنت دان به دنیا آمده 
  • مهرها را جمله جنس مهر خوان  ** قهرها را جمله جنس قهر دان 
  • لاابالی لا ابالی آورد  ** زانک جنس هم بوند اندر خرد 
  • بود جنسیت در ادریس از نجوم  ** هشت سال او با زحل بد در قدوم  2985
  • در مشارق در مغارب یار او  ** هم‌حدیث و محرم آثار او 
  • بعد غیبت چونک آورد او قدوم  ** در زمین می‌گفت او درس نجوم 
  • پیش او استارگان خوش صف زده  ** اختران در درس او حاضر شده 
  • آنچنان که خلق آواز نجوم  ** می‌شنیدند از خصوص و از عموم 
  • جذب جنسیت کشیده تا زمین  ** اختران را پیش او کرده مبین  2990
  • هر یکی نام خود و احوال خود  ** باز گفته پیش او شرح رصد 
  • چیست جنسیت یکی نوع نظر  ** که بدان یابند ره در هم‌دگر 
  • آن نظر که کرد حق در وی نهان  ** چون نهد در تو تو گردی جنس آن 
  • هر طرف چه می‌کشد تن را نظر  ** بی‌خبر را کی کشاند با خبر 
  • چونک اندر مرد خوی زن نهد  ** او مخنث گردد و گان می‌دهد  2995
  • چون نهد در زن خدا خوی نری  ** طالب زن گردد آن زن سعتری 
  • چون نهد در تو صفات جبرئیل  ** هم‌چو فرخی بر هواجویی سبیل 
  • منتظر بنهاده دیده در هوا  ** از زمین بیگانه عاشق بر سما 
  • چون نهد در تو صفت‌های خری  ** صد پرت گر هست بر آخر پری 
  • از پی صورت نیامد موش خوار  ** از خبیثی شد زبون موش‌خوار  3000
  • طعمه‌جوی و خاین و ظلمت‌پرست  ** از پنیر و فستق و دوشاب مست 
  • باز اشهب را چو باشد خوی موش  ** ننگ موشان باشد و عار وحوش 
  • خوی آن هاروت و ماروت ای پسر  ** چون بگشت و دادشان خوی بشر 
  • در فتادند از لنحن الصافون  ** در چه بابل ببسته سرنگون 
  • لوح محفوظ از نظرشان دور شد  ** لوح ایشان ساحر و مسحور شد  3005
  • پر همان و سر همان هیکل همان  ** موسیی بر عرش و فرعونی مهان 
  • در پی خو باش و با خوش‌خو نشین  ** خوپذیری روغن گل را ببین 
  • خاک گور از مرد هم یابد شرف  ** تا نهد بر گور او دل روی و کف 
  • خاک از همسایگی جسم پاک  ** چون مشرف آمد و اقبال‌ناک 
  • پس تو هم الجار ثم الدار گو  ** گر دلی داری برو دلدار جو  3010
  • خاک او هم‌سیرت جان می‌شود  ** سرمه‌ی چشم عزیزان می‌شود 
  • ای بسا در گور خفته خاک‌وار  ** به ز صد احیا به نفع و انتشار 
  • سایه برده او و خاکش سایه‌مند  ** صد هزاران زنده در سایه‌ی ویند 
  • داستان آن مرد کی وظیفه داشت از محتسب تبریز و وامها کرده بود بر امید آن وظیفه و او را خبر نه از وفات او حاصل از هیچ زنده‌ای وام او گزارده نشد الا از محتسب متوفی گزارده شد چنانک گفته‌اند لیس من مات فاستراح بمیت انما المیت میت الاحیاء 
  • آن یکی درویش ز اطراف دیار  ** جانب تبریز آمد وامدار 
  • نه هزارش وام بد از زر مگر  ** بود در تبریز بدرالدین عمر  3015
  • محتسب بد او به دل بحر آمده  ** هر سر مویش یکی حاتم‌کده 
  • حاتم ار بودی گدای او شدی  ** سر نهادی خاک پای او شدی 
  • گر بدادی تشنه را بحری زلال  ** در کرم شرمنده بودی زان نوال 
  • ور بکردی ذره‌ای را مشرقی  ** بودی آن در همتش نالایقی 
  • بر امید او بیامد آن غریب  ** کو غریبان را بدی خویش و نسیب  3020
  • با درش بود آن غریب آموخته  ** وام بی‌حد از عطایش توخته 
  • هم به پشت آن کریم او وام کرد  ** که ببخششهاش واثق بود مرد 
  • لا ابالی گشته زو و وام‌جو  ** بر امید قلزم اکرام‌خو