English    Türkçe    فارسی   

6
3084-3133

  • اولا بر بست یک چشم و بدید  ** نور روی او و آن چشمش پرید 
  • بعد از آن صبرش نماند و آن دگر  ** بر گشاد و کرد خرج آن قمر  3085
  • هم‌چنان مرد مجاهد نان دهد  ** چون برو زد نور طاعت جان دهد 
  • پس زنی گفتش ز چشم عبهری  ** که ز دستت رفت حسرت می‌خوری 
  • گفت حسرت می‌خورم که صد هزار  ** دیده بودی تا همی‌کردم نثار 
  • روزن چشمم ز مه ویران شدست  ** لیک مه چون گنج در ویران نشست 
  • کی گذارد گنج کین ویرانه‌ام  ** یاد آرد از رواق و خانه‌ام  3090
  • نور روی یوسفی وقت عبور  ** می‌فتادی در شباک هر قصور 
  • پس بگفتندی درون خانه در  ** یوسفست این سو به سیران و گذر 
  • زانک بر دیوار دیدندی شعاع  ** فهم کردندی پس اصحاب بقاع 
  • خانه‌ای را کش دریچه‌ست آن طرف  ** دارد از سیران آن یوسف شرف 
  • هین دریچه سوی یوسف باز کن  ** وز شکافش فرجه‌ای آغاز کن  3095
  • عشق‌ورزی آن دریچه کردنست  ** کز جمال دوست سینه روشنست 
  • پس هماره روی معشوقه نگر  ** این به دست تست بشنو ای پدر 
  • راه کن در اندرونها خویش را  ** دور کن ادراک غیراندیش را 
  • کیمیا داری دوای پوست کن  ** دشمنان را زین صناعت دوست کن 
  • چون شدی زیبا بدان زیبا رسی  ** که رهاند روح را از بی‌کسی  3100
  • پرورش مر باغ جانها را نمش  ** زنده کرده مرده‌ی غم را دمش 
  • نه همه ملک جهان دون دهد  ** صد هزاران ملک گوناگون دهد 
  • بر سر ملک جمالش داد حق  ** ملکت تعبیر بی‌درس و سبق 
  • ملکت حسنش سوی زندان کشید  ** ملکت علمش سوی کیوان کشید 
  • شه غلام او شد از علم و هنر  ** ملک علم از ملک حسن استوده‌تر  3105
  • رجوع کردن به حکایت آن شخص وام کرده و آمدن او به امید عنایت آن محتسب سوی تبریز 
  • آن غریب ممتحن از بیم وام  ** در ره آمد سوی آن دارالسلام 
  • شد سوی تبریز و کوی گلستان  ** خفته اومیدش فراز گل ستان 
  • زد ز دارالملک تبریز سنی  ** بر امیدش روشنی بر روشنی 
  • جانش خندان شد از آن روضه‌ی رجال  ** از نسیم یوسف و مصر وصال 
  • گفت یا حادی انخ لی ناقتی  ** جاء اسعادی و طارت فاقتی  3110
  • ابرکی یا ناقتی طاب الامور  ** ان تبریزا مناخات الصدور 
  • اسرحی یا ناقتی حول الریاض  ** ان تبریزا لنا نعم المفاض 
  • ساربانا بار بگشا ز اشتران  ** شهر تبریزست و کوی گلستان 
  • فر فردوسیست این پالیز را  ** شعشعه‌ی عرشیست این تبریز را 
  • هر زمانی نور روح‌انگیز جان  ** از فراز عرش بر تبریزیان  3115
  • چون وثاق محتسب جست آن غریب  ** خلق گفتندش که بگذشت آن حبیب 
  • او پریر از دار دنیا نقل کرد  ** مرد و زن از واقعه‌ی او روی‌زرد 
  • رفت آن طاوس عرشی سوی عرش  ** چون رسید از هاتفانش بوی عرش 
  • سایه‌اش گرچه پناه خلق بود  ** در نوردید آفتابش زود زود 
  • راند او کشتی ازین ساحل پریر  ** گشته بود آن خواجه زین غم‌خانه سیر  3120
  • نعره‌ای زد مرد و بیهوش اوفتاد  ** گوییا او نیز در پی جان بداد 
  • پس گلاب و آب بر رویش زدند  ** همرهان بر حالتش گریان شدند 
  • تا به شب بی‌خویش بود و بعد از آن  ** نیم مرده بازگشت از غیب جان 
  • باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثم الذین کفروا بربهم یعدلون 
  • چون به هوش آمد بگفت ای کردگار  ** مجرمم بودم به خلق اومیدوار 
  • گرچه خواجه بس سخاوت کرده بود  ** هیچ آن کفو عطای تو نبود  3125
  • او کله بخشید و تو سر پر خرد  ** او قبا بخشید و تو بالا و قد 
  • او زرم داد و تو دست زرشمار  ** او ستورم داد و تو عقل سوار 
  • خواجه شمعم دادو تو چشم قریر  ** خواجه نقلم داد و تو طعمه‌پذیر 
  • او وظیفه داد و تو عمر و حیات  ** وعده‌اش زر وعده‌ی تو طیبات 
  • او وثاقم داد و تو چرخ و زمین  ** در وثاقت او و صد چون او سمین  3130
  • زر از آن تست زر او نافرید  ** نان از آن تست نان از تش رسید 
  • آن سخا و رحم هم تو دادیش  ** کز سخاوت می‌فزودی شادیش 
  • من مرورا قبله‌ی خود ساختم  ** قبله‌ساز اصل را انداختم