English    Türkçe    فارسی   

6
3306-3355

  • در هوای غیب مرغی می‌پرد  ** سایه‌ی او بر زمینی می‌زند 
  • جسم سایه‌ی سایه‌ی سایه‌ی دلست  ** جسم کی اندر خور پایه‌ی دلست 
  • مرد خفته روح او چون آفتاب  ** در فلک تابان و تن در جامه خواب 
  • جان نهان اندر خلا هم‌چون سجاف  ** تن تقلب می‌کند زیر لحاف 
  • روح چون من امر ربی مختفیست  ** هر مثالی که بگویم منتفیست  3310
  • ای عجب کو لعل شکربار تو  ** وان جوابات خوش و اسرار تو 
  • ای عجب کو آن عقیق قندخا  ** آن کلید قفل مشکل‌های ما 
  • ای عجب کو آن دم چون ذوالفقار  ** آنک کردی عقل‌ها را بی‌قرار 
  • چند هم‌چون فاخته کاشانه‌جو  ** کو و کو و کو و کو و کو و کو 
  • کو همان‌جا که صفات رحمتست  ** قدرتست و نزهتست و فطنتست  3315
  • کو همان‌جا که دل و اندیشه‌اش  ** دایم آن‌جا بد چو شیر و بیشه‌اش 
  • کو همان‌جا که امید مرد و زن  ** می‌رود در وقت اندوه و حزن 
  • کو همان‌جا که به وقت علتی  ** چشم پرد بر امید صحتی 
  • آن طرف که بهر دفع زشتیی  ** باد جویی بهر کشت و کشتیی 
  • آن طرف که دل اشارت می‌کند  ** چون زبان یا هو عبارت می‌کند  3320
  • او مع‌الله است بی کو کو همی  ** کاش جولاهانه ماکو گفتمی 
  • عقل ما کو تا ببیند غرب و شرق  ** روح‌ها را می‌زند صد گونه برق 
  • جزر و مدش بد به بحری در زبد  ** منتهی شد جزر و باقی ماند مد 
  • نه هزارم وام و من بی دست‌رس  ** هست صد دینار ازین توزیع و بس 
  • حق کشیدت ماندم در کش‌مکش  ** می‌روم نومید ای خاک تو خوش  3325
  • همتی می‌دار در پر حسرتت  ** ای همایون روی و دست و همتت 
  • آمدم بر چشمه و اصل عیون  ** یافتم در وی به جای آب خون 
  • چرخ آن چرخست آن مهتاب نیست  ** جوی آن جویست آب آن آب نیست 
  • محسنان هستند کو آن مستطاب  ** اختران هستند کو آن آفتاب 
  • تو شدی سوی خدا ای محترم  ** پس به سوی حق روم من نیز هم  3330
  • مجمع و پای علم ماوی القرون  ** هست حق کل لدینا محضرون 
  • نقش‌ها گر بی‌خبر گر با خبر  ** در کف نقاش باشد محتصر 
  • دم به دم در صفحه‌ی اندیشه‌شان  ** ثبت و محوی می‌کند آن بی‌نشان 
  • خشم می‌آرد رضا را می‌برد  ** بخل می‌آرد سخا را می‌برد 
  • نیم لحظه مدرکاتم شام و غدو  ** هیچ خالی نیست زین اثبات و محو  3335
  • کوزه‌گر با کوزه باشد کارساز  ** کوزه از خود کی شود پهن و دراز 
  • چوب در دست دروگر معتکف  ** ورنه چون گردد بریده و متلف 
  • جامه اندر دست خیاطی بود  ** ورنه از خود چون بدوزد یا درد 
  • مشک با سقا بود ای منتهی  ** ورنه از خود چون شود پر یا تهی 
  • هر دمی پر می‌شوی تی می‌شوی  ** پس بدانک در کف صنع ویی  3340
  • چشم‌بند از چشم روزی کی رود  ** صنع از صانع چه سان شیدا شود 
  • چشم‌داری تو به چشم خود نگر  ** منگر از چشم سفیهی بی‌خبر 
  • گوش داری تو به گوش خود شنو  ** گوش گولان را چرا باشی گرو 
  • بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن  ** هم برای عقل خود اندیشه کن 
  • دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمةالله علیه در الهی‌نامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی و کانوا فیه من الزاهدین 
  • بود امیری را یکی اسپی گزین  ** در گله‌ی سلطان نبودش یک قرین  3345
  • او سواره گشت در موکب به گاه  ** ناگهان دید اسپ را خوارزمشاه 
  • چشم شه را فر و رنگ او ربود  ** تا به رجعت چشم شه با اسپ بود 
  • بر هر آن عضوش که افکندی نظر  ** هر یکش خوشتر نمودی زان دگر 
  • غیر چستی و گشی و روحنت  ** حق برو افکنده بد نادر صفت 
  • پس تجسس کرد عقل پادشاه  ** کین چه باشد که زند بر عقل راه  3350
  • چشم من پرست و سیرست و غنی  ** از دو صد خورشید دارد روشنی 
  • ای رخ شاهان بر من بیذقی  ** نیم اسپم در رباید بی حقی 
  • جادوی کردست جادو آفرین  ** جذبه باشد آن نه خاصیات این 
  • فاتحه خواند و بسی لا حول کرد  ** فاتحه‌ش در سینه می‌افزود درد 
  • زانک او را فاتحه خود می‌کشید  ** فاتحه در جر و دفع آمد وحید  3355