English    Türkçe    فارسی   

6
368-417

  • خط با کاتب بود معقول‌تر  ** یا که بی‌کاتب بیندیش ای پسر 
  • جیم گوش و عین چشم و میم فم  ** چون بود بی‌کاتبی ای متهم 
  • شمع روشن بی‌ز گیراننده‌ای  ** یا بگیراننده‌ی داننده‌ای  370
  • صنعت خوب از کف شل ضریر  ** باشد اولی یا بگیرایی بصیر 
  • پس چو دانستی که قهرت می‌کند  ** بر سرت دبوس محنت می‌زند 
  • پس بکن دفعش چو نمرودی به جنگ  ** سوی او کش در هوا تیری خدنگ 
  • هم‌چو اسپاه مغل بر آسمان  ** تیر می‌انداز دفع نزع جان 
  • یا گریز از وی اگر توانی برو  ** چون روی چون در کف اویی گرو  375
  • در عدم بودی نرستی از کفش  ** از کف او چون رهی ای دست‌خوش 
  • آرزو جستن بود بگریختن  ** پیش عدلش خون تقوی ریختن 
  • این جهان دامست و دانه‌آرزو  ** در گریز از دامها روی آر زو 
  • چون چنین رفتی بدیدی صد گشاد  ** چون شدی در ضد آن دیدی فساد 
  • پس پیمبر گفت استفتوا القلوب  ** گر چه مفتیتان برون گوید خطوب  380
  • آرزو بگذار تا رحم آیدش  ** آزمودی که چنین می‌بایدش 
  • چون نتانی جست پس خدمت کنش  ** تا روی از حبس او در گلشنش 
  • دم به دم چون تو مراقب می‌شوی  ** داد می‌بینی و داور ای غوی 
  • ور ببندی چشم خود را ز احتجاب  ** کار خود را کی گذارد آفتاب 
  • وا نمودن پادشاه به امرا و متعصبان در راه ایاز سبب فضیلت و مرتبت و قربت و جامگی او بریشان بر وجهی کی ایشان را حجت و اعتراض نماند 
  • چون امیران از حسد جوشان شدند  ** عاقبت بر شاه خود طعنه زدند  385
  • کین ایاز تو ندارد سی خرد  ** جامگی سی امیر او چون خورد 
  • شاه بیرون رفت با آن سی امیر  ** سوی صحرا و کهستان صیدگیر 
  • کاروانی دید از دور آن ملک  ** گفت امیری را برو ای متفک 
  • رو بپرس آن کاروان را بر رصد  ** کز کدامین شهر اندر می‌رسد 
  • رفت و پرسید و بیامد که ز ری  ** گفت عزمش تا کجا درماند وی  390
  • دیگری را گفت رو ای بوالعلا  ** باز پرس از کاروان که تا کجا 
  • رفت و آمد گفت تا سوی یمن  ** گفت رختش چیست هان ای موتمن 
  • ماند حیران گفت با میری دگر  ** که برو وا پرس رخت آن نفر 
  • باز آمد گفت از هر جنس هست  ** اغلب آن کاسه‌های رازیست 
  • گفت کی بیرون شدند از شهر ری  ** ماند حیران آن امیر سست پی  395
  • هم‌چنین تا سی امیر و بیشتر  ** سست‌رای و ناقص اندر کر و فر 
  • گفت امیران را که من روزی جدا  ** امتحان کردم ایاز خویش را 
  • که بپرس از کاروان تا از کجاست  ** او برفت این جمله وا پرسید راست 
  • بی‌وصیت بی‌اشارت یک به یک  ** حالشان دریافت بی ریبی و شک 
  • هر چه زین سی میر اندر سی مقام  ** کشف شد زو آن به یکدم شد تمام  400
  • مدافعه‌ی امرا آن حجت را به شبهه‌ی جبریانه و جواب دادن شاه ایشان را 
  • پس بگفتند آن امیران کین فنیست  ** از عنایتهاش کار جهد نیست 
  • قسمت حقست مه را روی نغز  ** داده‌ی بختست گل را بوی نغز 
  • گفت سلطان بلک آنچ از نفس زاد  ** ریع تقصیرست و دخل اجتهاد 
  • ورنه آدم کی بگفتی با خدا  ** ربنا انا ظلمنا نفسنا 
  • خود بگفتی کین گناه از نفس بود  ** چون قضا این بود حزم ما چه سود  405
  • هم‌چو ابلیسی که گفت اغویتنی  ** تو شکستی جام و ما را می‌زنی 
  • بل قضا حقست و جهد بنده حق  ** هین مباش اعور چو ابلیس خلق 
  • در تردد مانده‌ایم اندر دو کار  ** این تردد کی بود بی‌اختیار 
  • این کنم یا آن کنم او کی گود  ** که دو دست و پای او بسته بود 
  • هیچ باشد این تردد بر سرم  ** که روم در بحر یا بالا پرم  410
  • این تردد هست که موصل روم  ** یا برای سحر تا بابل روم 
  • پس تردد را بباید قدرتی  ** ورنه آن خنده بود بر سبلتی 
  • بر قضا کم نه بهانه ای جوان  ** جرم خود را چون نهی بر دیگران 
  • خون کند زید و قصاص او به عمر  ** می خورد عمرو و بر احمد حد خمر 
  • گرد خود برگرد و جرم خود ببین  ** جنبش از خود بین و از سایه مبین  415
  • که نخواهد شد غلط پاداش میر  ** خصم را می‌داند آن میر بصیر 
  • چون عسل خوردی نیامد تب به غیر  ** مزد روز تو نیامد شب به غیر