English    Türkçe    فارسی   

6
3701-3750

  • چون شدند از منع و نهیش گرم‌تر  ** سوی آن قلعه بر آوردند سر 
  • بر ستیز قول شاه مجتبی  ** تا به قلعه‌ی صبرسوز هش‌ربا 
  • آمدند از رغم عقل پندتوز  ** در شب تاریک بر گشته ز روز 
  • اندر آن قلعه‌ی خوش ذات الصور  ** پنج در در بحر و پنجی سوی بر 
  • پنج از آن چون حس به سوی رنگ و بو  ** پنج از آن چون حس باطن رازجو  3705
  • زان هزاران صورت و نقش و نگار  ** می‌شدند از سو به سو خوش بی‌قرار 
  • زین قدح‌های صور کم‌باش مست  ** تا نگردی بت‌تراش و بت‌پرست 
  • از قدح‌های صور بگذر مه‌ایست  ** باده در جامست لیک از جام نیست 
  • سوی باده‌بخش بگشا پهن فم  ** چون رسد باده نیاید جام کم 
  • آدما معنی دلبندم بجوی  ** ترک قشر و صورت گندم بگوی  3710
  • چونک ریگی آرد شد بهر خلیل  ** دانک معزولست گندم ای نبیل 
  • صورت از بی‌صورت آید در وجود  ** هم‌چنانک از آتشی زادست دود 
  • کمترین عیب مصور در خصال  ** چون پیاپی بینیش آید ملال 
  • حیرت محض آردت بی‌صورتی  ** زاده صد گون آلت از بی‌آلتی 
  • بی ز دستی دست‌ها بافد همی  ** جان جان سازد مصور آدمی  3715
  • آنچنان که اندر دل از هجر و وصال  ** می‌شود بافیده گوناگون خیال 
  • هیچ ماند این مثر با اثر  ** هیچ ماند بانگ و نوحه با ضرر 
  • نوحه را صورت ضرر بی‌صورتست  ** دست خایند از ضرر کش نیست دست 
  • این مثل نالایقست ای مستدل  ** حیله‌ی تفهیم را جهد المقل 
  • صنع بی‌صورت بکارد صورتی  ** تن بروید با حواس و آلتی  3720
  • تا چه صورت باشد آن بر وفق خود  ** اندر آرد جسم را در نیک و بد 
  • صورت نعمت بود شاکر شود  ** صورت مهلت بود صابر شود 
  • صورت رحمی بود بالان شود  ** صورت زخمی بود نالان شود 
  • صورت شهری بود گیرد سفر  ** صورت تیری بود گیرد سپر 
  • صورت خوبان بود عشرت کند  ** صورت غیبی بود خلوت کند  3725
  • صورت محتاجی آرد سوی کسب  ** صورت بازو وری آرد به غصب 
  • این ز حد و اندازه‌ها باشد برون  ** داعی فعل از خیال گونه‌گون 
  • بی‌نهایت کیش‌ها و پیشه‌ها  ** جمله ظل صورت اندیشه‌ها 
  • بر لب بام ایستاده قوم خوش  ** هر یکی را بر زمین بین سایه‌اش 
  • صورت فکرست بر بام مشید  ** وآن عمل چون سایه بر ارکان پدید  3730
  • فعل بر ارکان و فکرت مکتتم  ** لیک در تاثیر و وصلت دو به هم 
  • آن صور در بزم کز جام خوشیست  ** فایده‌ی او بی‌خودی و بیهشیست 
  • صورت مرد و زن و لعب و جماع  ** فایده‌ش بی‌هوشی وقت وقاع 
  • صورت نان و نمک کان نعمتست  ** فایده‌ش آن قوت بی‌صورتست 
  • در مصاف آن صورت تیغ و سپر  ** فایده‌ش بی‌صورتی یعنی ظفر  3735
  • مدرسه و تعلیق و صورت‌های وی  ** چون به دانش متصل شد گشت طی 
  • این صور چون بنده‌ی بی‌صورتند  ** پس چرا در نفی صاحب‌نعمتند 
  • این صور دارد ز بی‌صورت وجود  ** چیست پس بر موجد خویشش جحود 
  • خود ازو یابد ظهور انکار او  ** نیست غیر عکس خود این کار او 
  • صورت دیوار و سقف هر مکان  ** سایه‌ی اندیشه‌ی معمار دان  3740
  • گرچه خود اندر محل افتکار  ** نیست سنگ و چوب و خشتی آشکار 
  • فاعل مطلق یقین بی‌صورتست  ** صورت اندر دست او چون آلتست 
  • گه گه آن بی‌صورت از کتم عدم  ** مر صور را رو نماید از کرم 
  • تا مدد گیرد ازو هر صورتی  ** از کمال و از جمال و قدرتی 
  • باز بی‌صورت چو پنهان کرد رو  ** آمدند از بهر کد در رنگ و بو  3745
  • صورتی از صورت دیگر کمال  ** گر بجوید باشد آن عین ضلال 
  • پس چه عرضه می‌کنی ای بی‌گهر  ** احتیاج خود به محتاجی دگر 
  • چون صور بنده‌ست بر یزدان مگو  ** ظن مبر صورت به تشبیهش مجو 
  • در تضرع جوی و در افنای خویش  ** کز تفکر جز صور ناید به پیش 
  • ور ز غیر صورتت نبود فره  ** صورتی کان بی‌تو زاید در تو به  3750