English    Türkçe    فارسی   

6
3767-3816

  • عشق صورت در دل شه‌زادگان  ** چون خلش می‌کرد مانند سنان 
  • اشک می‌بارید هر یک هم‌چو میغ  ** دست می‌خایید و می‌گفت ای دریغ 
  • ما کنون دیدیم شه ز آغاز دید  ** چندمان سوگند داد آن بی‌ندید 
  • انبیا را حق بسیارست از آن  ** که خبر کردند از پایانمان  3770
  • کاینچ می‌کاری نروید جز که خار  ** وین طرف پری نیابی زو مطار 
  • تخم از من بر که تا ریعی دهد  ** با پر من پر که تیر آن سو جهد 
  • تو ندانی واجبی آن و هست  ** هم تو گویی آخر آن واجب بدست 
  • او توست اما نه این تو آن توست  ** که در آخر واقف بیرون‌شوست 
  • توی آخر سوی توی اولت  ** آمدست از بهر تنبیه و صلت  3775
  • توی تو در دیگری آمد دفین  ** من غلام مرد خودبینی چنین 
  • آنچ در آیینه می‌بیند جوان  ** پیر اندر خشت بیند بیش از آن 
  • ز امر شاه خویش بیرون آمدیم  ** با عنایات پدر یاغی شدیم 
  • سهل دانستیم قول شاه را  ** وان عنایت‌های بی اشباه را 
  • نک در افتادیم در خندق همه  ** کشته و خسته‌ی بلا بی ملحمه  3780
  • تکیه بر عقل خود و فرهنگ خویش  ** بودمان تا این بلا آمد به پیش 
  • بی‌مرض دیدیم خویش و بی ز رق  ** آنچنان که خویش را بیمار دق 
  • علت پنهان کنون شد آشکار  ** بعد از آنک بند گشتیم و شکار 
  • سایه‌ی رهبر بهست از ذکر حق  ** یک قناعت به که صد لوت و طبق 
  • چشم بینا بهتر از سیصد عصا  ** چشم بشناسد گهر را از حصا  3785
  • در تفحص آمدند از اندهان  ** صورت کی بود عجب این در جهان 
  • بعد بسیاری تفحص در مسیر  ** کشف کرد آن راز را شیخی بصیر 
  • نه از طریق گوش بل از وحی هوش  ** رازها بد پیش او بی روی‌پوش 
  • گفت نقش رشک پروینست این  ** صورت شه‌زاده‌ی چینست این 
  • هم‌چو جان و چون جنین پنهانست او  ** در مکتم پرده و ایوانست او  3790
  • سوی او نه مرد ره دارد نه زن  ** شاه پنهان کرد او را از فتن 
  • غیرتی دارد ملک بر نام او  ** که نپرد مرغ هم بر بام او 
  • وای آن دل کش چنین سودا فتاد  ** هیچ کس را این چنین سودا مباد 
  • این سزای آنک تخم جهل کاشت  ** وآن نصیحت را کساد و سهل داشت 
  • اعتمادی کرد بر تدبیر خویش  ** که برم من کار خود با عقل پیش  3795
  • نیم ذره زان عنایت به بود  ** که ز تدبیر خرد سیصد رصد 
  • ترک مکر خویشتن گیر ای امیر  ** پا بکش پیش عنایت خوش بمیر 
  • این به قدر حیله‌ی معدود نیست  ** زین حیل تا تو نمیری سود نیست 
  • حکایت صدر جهان بخارا کی هر سایلی کی به زبان بخواستی از صدقه‌ی عام بی‌دریغ او محروم شدی و آن دانشمند درویش به فراموشی و فرط حرص و تعجیل به زبان بخواست در موکب صدر جهان از وی رو بگردانید و او هر روز حیله‌ی نو ساختی و خود را گاه زن کردی زیر چادر وگاه نابینا کردی و چشم و روی خود بسته به فراستش بشناختی الی آخره 
  • در بخارا خوی آن خواجیم اجل  ** بود با خواهندگان حسن عمل 
  • داد بسیار و عطای بی‌شمار  ** تا به شب بودی ز جودش زر نثار  3800
  • زر به کاغذپاره‌ها پیچیده بود  ** تا وجودش بود می‌افشاند جود 
  • هم‌چو خورشید و چو ماه پاک‌باز  ** آنچ گیرند از ضیا بدهند باز 
  • خاک را زربخش کی بود آفتاب  ** زر ازو در کان و گنج اندر خراب 
  • هر صباحی یک گره را راتبه  ** تا نماند امتی زو خایبه 
  • مبتلایان را بدی روزی عطا  ** روز دیگر بیوگان را آن سخا  3805
  • روز دیگر بر علویان مقل  ** با فقیهان فقیر مشتغل 
  • روز دیگر بر تهی‌دستان عام  ** روز دیگر بر گرفتاران وام 
  • شرط او آن بود که کس با زبان  ** زر نخواهد هیچ نگشاید لبان 
  • لیک خامش بر حوالی رهش  ** ایستاده مفلسان دیواروش 
  • هر که کردی ناگهان با لب سال  ** زو نبردی زین گنه یک حبه مال  3810
  • من صمت منکم نجا بد یاسه‌اش  ** خامشان را بود کیسه و کاسه‌اش 
  • نادرا روزی یکی پیری بگفت  ** ده زکاتم که منم با جوع جفت 
  • منع کرد از پیر و پیرش جد گرفت  ** مانده خلق از جد پیر اندر شگفت 
  • گفت بس بی‌شرم پیری ای پدر  ** پیر گفت از من توی بی‌شرم‌تر 
  • کین جهان خوردی و خواهی تو ز طمع  ** کان جهان با این جهان گیری به جمع  3815
  • خنده‌اش آمد مال داد آن پیر را  ** پیر تنها برد آن توفیر را