English    Türkçe    فارسی   

6
3988-4037

  • امرء القیس آمدست این‌جا به کد  ** در شکار عشق و خشتی می‌زند 
  • آن ملک برخاست شب شد پیش او  ** گفته او را ای ملیک خوب‌رو 
  • یوسف وقتی دو ملکت شد کمال  ** مر ترا رام از بلاد و از جمال  3990
  • گشته مردان بندگان از تیغ تو  ** وان زنان ملک مه بی‌میغ تو 
  • پیش ما باشی تو بخت ما بود  ** جان ما از وصل تو صد جان شود 
  • هم من و هم ملک من مملوک تو  ** ای به همت ملک‌ها متروک تو 
  • فلسفه گفتش بسی و او خموش  ** ناگهان وا کرد از سر روی‌پوش 
  • تا چه گفتش او به گوش از عشق و درد  ** هم‌چو خود در حال سرگردانش کرد  3995
  • دست او بگرفت و با او یار شد  ** او هم از تخت و کمر بیزار شد 
  • تا بلاد دور رفتند این دو شه  ** عشق یک کرت نکردست این گنه 
  • بر بزرگان شهد و بر طفلانست شیر  ** او بهر کشتی بود من الاخیر 
  • غیر این دو بس ملوک بی‌شمار  ** عشقشان از ملک بربود و تبار 
  • جان این سه شه‌بچه هم گرد چین  ** هم‌چو مرغان گشته هر سو دانه‌چین  4000
  • زهره نی تا لب گشایند از ضمیر  ** زانک رازی با خطر بود و خطیر 
  • صد هزاران سر بپولی آن زمان  ** عشق خشم آلوده زه کرده کمان 
  • عشق خود بی‌خشم در وقت خوشی  ** خوی دارد دم به دم خیره‌کشی 
  • این بود آن لحظه کو خشنود شد  ** من چه گویم چونک خشم‌آلود شد 
  • لیک مرج جان فدای شیر او  ** کش کشد این عشق و این شمشیر او  4005
  • کشتنی به از هزاران زندگی  ** سلطنت‌ها مرده‌ی این بندگی 
  • با کنایت رازها با هم‌دگر  ** پست گفتندی به صد خوف و حذر 
  • راز را غیر خدا محرم نبود  ** آه را جز آسمان هم‌دم نبود 
  • اصطلاحاتی میان هم‌دگر  ** داشتندی بهر ایراد خبر 
  • زین لسان الطیر عام آموختند  ** طمطراق و سروری اندوختند  4010
  • صورت آواز مرغست آن کلام  ** غافلست از حال مرغان مرد خام 
  • کو سلیمانی که داند لحن طیر  ** دیو گرچه ملک گیرد هست غیر 
  • دیو بر شبه سلیمان کرد ایست  ** علم مکرش هست و علمناش نیست 
  • چون سلیمان از خدا بشاش بود  ** منطق الطیری ز علمناش بود 
  • تو از آن مرغ هوایی فهم کن  ** که ندیدستی طیور من لدن  4015
  • جای سیمرغان بود آن سوی قاف  ** هر خیالی را نباشد دست‌باف 
  • جز خیالی را که دید آن اتفاق  ** آنگهش بعدالعیان افتد فراق 
  • نه فراق قطع بهر مصلحت  ** که آمنست از هر فراق آن منقبت 
  • بهر استبقاء آن روحی جسد  ** آفتاب از برف یک‌دم درکشد 
  • بهر جان خویش جو زیشان صلاح  ** هین مدزد از حرف ایشان اصطلاح  4020
  • آن زلیخا از سپندان تا به عود  ** نام جمله چیز یوسف کرده بود 
  • نام او در نامها مکتوم کرد  ** محرمان را سر آن معلوم کرد 
  • چون بگفتی موم ز آتش نرم شد  ** این بدی کان یار با ما گرم شد 
  • ور بگفتی مه برآمد بنگرید  ** ور بگفتی سبز شد آن شاخ بید 
  • ور بگفتی برگها خوش می‌طپند  ** ور بگفتی خوش همی‌سوزد سپند  4025
  • ور بگفتی گل به بلبل راز گفت  ** ور بگفتی شه سر شهناز گفت 
  • ور بگفتی چه همایونست بخت  ** ور بگفتی که بر افشانید رخت 
  • ور بگفتی که سقا آورد آب  ** ور بگفتی که بر آمد آفتاب 
  • ور بگفتی دوش دیگی پخته‌اند  ** یا حوایج از پزش یک لخته‌اند 
  • ور بگفتی هست نانها بی‌نمک  ** ور بگفتی عکس می‌گردد فلک  4030
  • ور بگفتی که به درد آمد سرم  ** ور بگفتی درد سر شد خوشترم 
  • گر ستودی اعتناق او بدی  ** ور نکوهیدی فراق او بدی 
  • صد هزاران نام گر بر هم زدی  ** قصد او و خواه او یوسف بدی 
  • گرسنه بودی چو گفتی نام او  ** می‌شدی او سیر و مست جام او 
  • تشنگیش از نام او ساکن شدی  ** نام یوسف شربت باطن شدی  4035
  • ور بدی دردیش زان نام بلند  ** درد او در حال گشتی سودمند 
  • وقت سرما بودی او را پوستین  ** این کند در عشق نام دوست این