English    Türkçe    فارسی   

6
4049-4098

  • طفل داند هم نداند شیر را  ** راه نبود این طرف تدبیر را 
  • گیج کرد این گردنامه روح را  ** تا بیابد فاتح و مفتوح را  4050
  • گیج نبود در روش بلک اندرو  ** حاملش دریا بود نه سیل و جو 
  • چون بیابد او که یابد گم شود  ** هم‌چو سیلی غرقه‌ی قلزم شود 
  • دانه گم شد آنگهی او تین بود  ** تا نمردی زر ندادم این بود 
  • بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بی‌صبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم هم‌چو دل از دست آن‌جا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره 
  • آن بزرگین گفت ای اخوان من  ** ز انتظار آمد به لب این جان من 
  • لا ابالی گشته‌ام صبرم نماند  ** مر مرا این صبر در آتش نشاند  4055
  • طاقت من زین صبوری طاق شد  ** راقعه‌ی من عبرت عشاق شد 
  • من ز جان سیر آمدم اندر فراق  ** زنده بودن در فراق آمد نفاق 
  • چند درد فرقتش بکشد مرا  ** سر ببر تا عشق سر بخشد مرا 
  • دین من از عشق زنده بودنست  ** زندگی زین جان و سر ننگ منست 
  • تیغ هست از جان عاشق گردروب  ** زانک سیف افتاد محاء الذنوب  4060
  • چون غبار تن بشد ماهم بتافت  ** ماه جان من هوای صاف یافت 
  • عمرها بر طبل عشقت ای صنم  ** ان فی متی حیاتی می‌زنم 
  • دعوی مرغابی کردست جان  ** کی ز طوفان بلا دارد فغان 
  • بط را ز اشکستن کشتی چه غم  ** کشتی‌اش بر آب بس باشد قدم 
  • زنده زین دعوی بود جان و تنم  ** من ازین دعوی چگونه تن زنم  4065
  • خواب می‌بینم ولی در خواب نه  ** مدعی هستم ولی کذاب نه 
  • گر مرا صد بار تو گردن زنی  ** هم‌چو شمعم بر فروزم روشنی 
  • آتش ار خرمن بگیرد پیش و پس  ** شب‌روان را خرمن آن ماه بس 
  • کرده یوسف را نهان و مختبی  ** حیلت اخوان ز یعقوب نبی 
  • خفیه کردندش به حیلت‌سازیی  ** کرد آخر پیرهن غمازیی  4070
  • آن دو گفتندش نصیحت در سمر  ** که مکن ز اخطار خود را بی‌خبر 
  • هین منه بر ریش‌های ما نمک  ** هین مخور این زهر بر جلدی و شک 
  • جز به تدبیر یکی شیخی خبیر  ** چون روی چون نبودت قلبی بصیر 
  • وای آن مرغی که ناروییده پر  ** بر پرد بر اوج و افتد در خطر 
  • عقل باشد مرد را بال و پری  ** چون ندارد عقل عقل رهبری  4075
  • یا مظفر یا مظفرجوی باش  ** یا نظرور یا نظرورجوی باش 
  • بی ز مفتاح خرد این قرع باب  ** از هوا باشد نه از روی صواب 
  • عالمی در دام می‌بین از هوا  ** وز جراحت‌های هم‌رنگ دوا 
  • مار استادست بر سینه چو مرگ  ** در دهانش بهر صید اشگرف برگ 
  • در حشایش چون حشیشی او بپاست  ** مرغ پندارد که او شاخ گیاست  4080
  • چون نشیند بهر خور بر روی برگ  ** در فتد اندر دهان مار و مرگ 
  • کرده تمساحی دهان خویش باز  ** گرد دندانهاش کرمان دراز 
  • از بقیه‌ی خور که در دندانش ماند  ** کرم‌ها رویید و بر دندان نشاند 
  • مرغکان بینند کرم و قوت را  ** مرج پندارند آن تابوت را 
  • چون دهان پر شد ز مرغ او ناگهان  ** در کشدشان و فرو بندد دهان  4085
  • این جهان پر ز نقل و پر ز نان  ** چون دهان باز آن تمساح دان 
  • بهر کرم و طعمه ای روزی‌تراش  ** از فن تمساح دهر آمن مباش 
  • روبه افتد پهن اندر زیر خاک  ** بر سر خاکش حبوب مکرناک 
  • تا بیاید زاغ غافل سوی آن  ** پای او گیرد به مکر آن مکردان 
  • صدهزاران مکر در حیوان چو هست  ** چون بود مکر بشر کو مهترست  4090
  • مصحفی در کف چو زین‌العابدین  ** خنجری پر قهر اندر آستین 
  • گویدت خندان کای مولای من  ** در دل او بابلی پر سحر و فن 
  • زهر قاتل صورتش شهدست و شیر  ** هین مرو بی‌صحبت پیر خبیر 
  • جمله لذات هوا مکرست و زرق  ** سوز و تاریکیست گرد نور برق 
  • برق نور کوته و کذب و مجاز  ** گرد او ظلمات و راه تو دراز  4095
  • نه به نورش نامه توانی خواندن  ** نه به منزل اسپ دانی راندن 
  • لیک جرم آنک باشی رهن برق  ** از تو رو اندر کشد انوار شرق 
  • می‌کشاند مکر برقت بی‌دلیل  ** در مفازه‌ی مظلمی شب میل میل