English    Türkçe    فارسی   

6
4496-4545

  • عاشقی کو در غم معشوق رفت  ** گر چه بیرونست در صندوق رفت 
  • عمر در صندوق برد از اندهان  ** جز که صندوقی نبیند از جهان 
  • آن سری که نیست فوق آسمان  ** از هوس او را در آن صندوق دان 
  • چون ز صندوق بدن بیرون رود  ** او ز گوری سوی گوری می‌شود 
  • این سخن پایان ندارد قاضیش  ** گفت ای حمال و ای صندوق‌کش  4500
  • از من آگه کن درون محکمه  ** نایبم را زودتر با این همه 
  • تا خرد این را به زر زین بی‌خرد  ** هم‌چنین بسته به خانه‌ی ما برد 
  • ای خدا بگمار قومی روحمند  ** تا ز صندوق بدنمان وا خرند 
  • خلق را از بند صندوق فسون  ** کی خرد جز انبیا و مرسلون 
  • از هزاران یک کسی خوش‌منظرست  ** که بداند کو به صندوق اندرست  4505
  • او جهان را دیده باشد پیش از آن  ** تا بدان ضد این ضدش گردد عیان 
  • زین سبب که علم ضاله‌ی مومنست  ** عارف ضاله‌ی خودست و موقنست 
  • آنک هرگز روز نیکو خود ندید  ** او درین ادبار کی خواهد طپید 
  • یا به طفلی در اسیری اوفتاد  ** یا خود از اول ز مادر بنده زاد 
  • ذوق آزادی ندیده جان او  ** هست صندوق صور میدان او  4510
  • دایما محبوس عقلش در صور  ** از قفس اندر قفس دارد گذر 
  • منفذش نه از قفس سوی علا  ** در قفس‌ها می‌رود از جا به جا 
  • در نبی ان استطعتم فانفذوا  ** این سخن با جن و انس آمد ز هو 
  • گفت منفذ نیست از گردونتان  ** جز به سلطان و به وحی آسمان 
  • گر ز صندوقی به صندوقی رود  ** او سمایی نیست صندوقی بود  4515
  • فرجه صندوق نو نو مسکرست  ** در نیابد کو به صندوق اندرست 
  • گر نشد غره بدین صندوق‌ها  ** هم‌چو قاضی جوید اطلاق و رها 
  • آنک داند این نشانش آن شناس  ** کو نباشد بی‌فغان و بی‌هراس 
  • هم‌چو قاضی باشد او در ارتعاد  ** کی برآید یک دمی از جانش شاد 
  • آمدن نایب قاضی میان بازار و خریداری کردن صندوق را از جوحی الی آخره 
  • نایب آمد گفت صندوقت به چند  ** گفت نهصد بیشتر زر می‌دهند  4520
  • من نمی‌آیم فروتر از هزار  ** گر خریداری گشا کیسه بیار 
  • گفت شرمی دار ای کوته‌نمد  ** قیمت صندوق خود پیدا بود 
  • گفت بی‌ریت شری خود فاسدیست  ** بیع ما زیر گلیم این راست نیست 
  • بر گشایم گر نمی‌ارزد مخر  ** تا نباشد بر تو حیفی ای پدر 
  • گفت ای ستار بر مگشای راز  ** سرببسته می‌خرم با من بساز  4525
  • ستر کن تا بر تو ستاری کنند  ** تا نبینی آمنی بر کس مخند 
  • بس درین صندوق چون تو مانده‌اند  ** خوش را اندر بلا بنشانده‌اند 
  • آنچ بر تو خواه آن باشد پسند  ** بر دگر کس آن کن از رنج و گزند 
  • زانک بر مرصاد حق واندر کمین  ** می‌دهد پاداش پیش از یوم دین 
  • آن عظیم العرش عرش او محیط  ** تخت دادش بر همه جانها بسیط  4530
  • گوشه‌ی عرشش به تو پیوسته است  ** هین مجنبان جز بدین و داد دست 
  • تو مراقب باش بر احوال خویش  ** نوش بین در داد و بعد از ظلم نیش 
  • گفت آری اینچ کردم استم است  ** لیک هم می‌دان که بادی اظلم است 
  • گفت نایب یک به یک ما بادییم  ** با سواد وجه اندر شادییم 
  • هم‌چو زنگی کو بود شادان و خوش  ** او نبیند غیر او بیند رخش  4535
  • ماجرا بسیار شد در من یزید  ** داد صد دینار و آن از وی خرید 
  • هر دمی صندوقیی ای بدپسند  ** هاتفان و غیبیانت می‌خرند 
  • در تفسیر این خبر کی مصطفی صلوات‌الله علیه فرمود من کنت مولاه فعلی مولاه تا منافقان طعنه زدند کی بس نبودش کی ما مطیعی و چاکری نمودیم او را چاکری کودکی خلم آلودمان هم می‌فرماید الی آخره 
  • زین سبب پیغامبر با اجتهاد  ** نام خود وان علی مولا نهاد 
  • گفت هر کو را منم مولا و دوست  ** ابن عم من علی مولای اوست 
  • کیست مولا آنک آزادت کند  ** بند رقیت ز پایت بر کند  4540
  • چون به آزادی نبوت هادیست  ** مومنان را ز انبیا آزادیست 
  • ای گروه مومنان شادی کنید  ** هم‌چو سرو و سوسن آزادی کنید 
  • لیک می‌گویید هر دم شکر آب  ** بی‌زبان چون گلستان خوش‌خضاب 
  • بی‌زبان گویند سرو و سبزه‌زار  ** شکر آب و شکر عدل نوبهار 
  • حله‌ها پوشیده و دامن‌کشان  ** مست و رقاص و خوش و عنبرفشان  4545