English    Türkçe    فارسی   

6
4729-4778

  • تاجران ساحر لاشی‌فروش  ** عقل‌ها را تیره کرده از خروش 
  • خم روان کرده ز سحری چون فرس  ** کرده کرباسی ز مهتاب و غلس  4730
  • چون بریشم خاک را برمی‌تنند  ** خاک در چشم ممیز می‌زنند 
  • چندلی را رنگ عودی می‌دهند  ** بر کلوخیمان حسودی می‌دهند 
  • پاک آنک خاک را رنگی دهد  ** هم‌چو کودکمان بر آن جنگی دهد 
  • دامنی پر خاک ما چون طفلکان  ** در نظرمان خاک هم‌چون زر کان 
  • طفل را با بالغان نبود مجال  ** طفل را حق کی نشاند با رجال  4735
  • میوه گر کهنه شود تا هست خام  ** پخته نبود غوره گویندش به نام 
  • گر شود صدساله آن خام ترش  ** طفل و غوره‌ست او بر هر تیزهش 
  • گرچه باشد مو و ریش او سپید  ** هم در آن طفلی خوفست و امید 
  • که رسم یا نارسیده مانده‌ام  ** ای عجب با من کند کرم آن کرم 
  • با چنین ناقابلی و دوریی  ** بخشد این غوره‌ی مرا انگوریی  4740
  • نیستم اومیدوار از هیچ سو  ** وان کرم می‌گویدم لا تیاسوا 
  • دایما خاقان ما کردست طو  ** گوشمان را می‌کشد لا تقنطوا 
  • گرچه ما زین ناامیدی در گویم  ** چون صلا زد دست اندازان رویم 
  • دست اندازیم چون اسپان سیس  ** در دویدن سوی مرعای انیس 
  • گام اندازیم و آن‌جا گام نی  ** جام پردازیم و آن‌جا جام نی  4745
  • زانک آن‌جا جمله اشیا جانیست  ** معنی اندر معنی اندر معنیست 
  • هست صورت سایه معنی آفتاب  ** نور بی‌سایه بود اندر خراب 
  • چونک آنجا خشت بر خشتی نماند  ** نور مه را سایه‌ی زشتی نماند 
  • خشت اگر زرین بود بر کندنیست  ** چون بهای خشت وحی و روشنیست 
  • کوه بهر دفع سایه مندکست  ** پاره گشتن بهر این نور اندکست  4750
  • بر برون که چو زد نور صمد  ** پاره شد تا در درونش هم زند 
  • گرسنه چون بر کفش زد قرص نان  ** وا شکافد از هوس چشم و دهان 
  • صد هزاران پاره گشتن ارزد این  ** از میان چرخ برخیز ای زمین 
  • تا که نور چرخ گردد سایه‌سوز  ** شب ز سایه‌ی تست ای یاغی روز 
  • این زمین چون گاهواره‌ی طفلکان  ** بالغان را تنگ می‌دارد مکان  4755
  • بهر طفلان حق زمین را مهد خواند  ** شیر در گهواره بر طفلان فشاند 
  • خانه تنگ آمد ازین گهواره‌ها  ** طفلکان را زود بالغ کن شها 
  • ای گواره خانه را ضیق مدار  ** تا تواند کرد بالغ انتشار 
  • وسوسه‌ای کی پادشاه‌زاده را پیدا شد از سبب استغنایی و کشفی کی از شاه دل او را حاصل شده بود و قصد ناشکری و سرکشی می‌کرد شاه را از راه الهام و سر شاه را خبر شد دلش درد کرد روح او را زخمی زد چنانک صورت شاه را خبر نبود الی آخره 
  • چون مسلم گشت بی‌بیع و شری  ** از درون شاه در جانش جری 
  • قوت می‌خوردی ز نور جان شاه  ** ماه جانش هم‌چو از خورشید ماه  4760
  • راتبه‌ی جانی ز شاه بی‌ندید  ** دم به دم در جان مستش می‌رسید 
  • آن نه که ترسا و مشرک می‌خورند  ** زان غذایی که ملایک می‌خورند 
  • اندرون خویش استغنا بدید  ** گشت طغیانی ز استغنا پدید 
  • که نه من هم شاه و هم شه‌زاده‌ام  ** چون عنان خود بدین شه داده‌ام 
  • چون مرا ماهی بر آمد با لمع  ** من چرا باشم غباری را تبع  4765
  • آب در جوی منست و وقت ناز  ** ناز غیر از چه کشم من بی‌نیاز 
  • سر چرا بندم چو درد سر نماند  ** وقت روی زرد و چشم تر نماند 
  • چون شکرلب گشته‌ام عارض قمر  ** باز باید کرد دکان دگر 
  • زین منی چون نفس زاییدن گرفت  ** صد هزاران ژاژ خاییدن گرفت 
  • صد بیابان زان سوی حرص و حسد  ** تا بدان‌جا چشم بد هم می‌رسد  4770
  • بحر شه که مرجع هر آب اوست  ** چون نداند آنچ اندر سیل و جوست 
  • شاه را دل درد کرد از فکر او  ** ناسپاسی عطای بکر او 
  • گفت آخر ای خس واهی‌ادب  ** این سزای داد من بود ای عجب 
  • من چه کردم با تو زین گنج نفیس  ** تو چه کردی با من از خوی خسیس 
  • من ترا ماهی نهادم در کنار  ** که غروبش نیست تا روز شمار  4775
  • در جزای آن عطای نور پاک  ** تو زدی در دیده‌ی من خار و خاک 
  • من ترا بر چرخ گشته نردبان  ** تو شده در حرب من تیر و کمان 
  • درد غیرت آمد اندر شه پدید  ** عکس درد شاه اندر وی رسید