English    Türkçe    فارسی   

6
4750-4799

  • کوه بهر دفع سایه مندکست  ** پاره گشتن بهر این نور اندکست  4750
  • بر برون که چو زد نور صمد  ** پاره شد تا در درونش هم زند 
  • گرسنه چون بر کفش زد قرص نان  ** وا شکافد از هوس چشم و دهان 
  • صد هزاران پاره گشتن ارزد این  ** از میان چرخ برخیز ای زمین 
  • تا که نور چرخ گردد سایه‌سوز  ** شب ز سایه‌ی تست ای یاغی روز 
  • این زمین چون گاهواره‌ی طفلکان  ** بالغان را تنگ می‌دارد مکان  4755
  • بهر طفلان حق زمین را مهد خواند  ** شیر در گهواره بر طفلان فشاند 
  • خانه تنگ آمد ازین گهواره‌ها  ** طفلکان را زود بالغ کن شها 
  • ای گواره خانه را ضیق مدار  ** تا تواند کرد بالغ انتشار 
  • وسوسه‌ای کی پادشاه‌زاده را پیدا شد از سبب استغنایی و کشفی کی از شاه دل او را حاصل شده بود و قصد ناشکری و سرکشی می‌کرد شاه را از راه الهام و سر شاه را خبر شد دلش درد کرد روح او را زخمی زد چنانک صورت شاه را خبر نبود الی آخره 
  • چون مسلم گشت بی‌بیع و شری  ** از درون شاه در جانش جری 
  • قوت می‌خوردی ز نور جان شاه  ** ماه جانش هم‌چو از خورشید ماه  4760
  • راتبه‌ی جانی ز شاه بی‌ندید  ** دم به دم در جان مستش می‌رسید 
  • آن نه که ترسا و مشرک می‌خورند  ** زان غذایی که ملایک می‌خورند 
  • اندرون خویش استغنا بدید  ** گشت طغیانی ز استغنا پدید 
  • که نه من هم شاه و هم شه‌زاده‌ام  ** چون عنان خود بدین شه داده‌ام 
  • چون مرا ماهی بر آمد با لمع  ** من چرا باشم غباری را تبع  4765
  • آب در جوی منست و وقت ناز  ** ناز غیر از چه کشم من بی‌نیاز 
  • سر چرا بندم چو درد سر نماند  ** وقت روی زرد و چشم تر نماند 
  • چون شکرلب گشته‌ام عارض قمر  ** باز باید کرد دکان دگر 
  • زین منی چون نفس زاییدن گرفت  ** صد هزاران ژاژ خاییدن گرفت 
  • صد بیابان زان سوی حرص و حسد  ** تا بدان‌جا چشم بد هم می‌رسد  4770
  • بحر شه که مرجع هر آب اوست  ** چون نداند آنچ اندر سیل و جوست 
  • شاه را دل درد کرد از فکر او  ** ناسپاسی عطای بکر او 
  • گفت آخر ای خس واهی‌ادب  ** این سزای داد من بود ای عجب 
  • من چه کردم با تو زین گنج نفیس  ** تو چه کردی با من از خوی خسیس 
  • من ترا ماهی نهادم در کنار  ** که غروبش نیست تا روز شمار  4775
  • در جزای آن عطای نور پاک  ** تو زدی در دیده‌ی من خار و خاک 
  • من ترا بر چرخ گشته نردبان  ** تو شده در حرب من تیر و کمان 
  • درد غیرت آمد اندر شه پدید  ** عکس درد شاه اندر وی رسید 
  • مرغ دولت در عتابش بر طپید  ** پرده‌ی آن گوشه گشته بر درید 
  • چون درون خود بدید آن خوش‌پسر  ** از سیه‌کاری خود گرد و اثر  4780
  • از وظیفه‌ی لطف و نعمت کم شده  ** خانه‌ی شادی او پر غم شده 
  • با خود آمد او ز مستی عقار  ** زان گنه گشته سرش خانه‌ی خمار 
  • خورده گندم حله زو بیرون شده  ** خلد بر وی بادیه و هامون شده 
  • دید کان شربت ورا بیمار کرد  ** زهر آن ما و منیها کار کرد 
  • جان چون طاوس در گل‌زار ناز  ** هم‌چو چغدی شد به ویرانه‌ی مجاز  4785
  • هم‌چو آدم دور ماند او از بهشت  ** در زمین می‌راند گاوی بهر کشت 
  • اشک می‌راند او کای هندوی زاو  ** شیر را کردی اسیر دم گاو 
  • کردی ای نفس بد بارد نفس  ** بی‌حفاظی با شه فریادرس 
  • دام بگزیدی ز حرص گندمی  ** بر تو شد هر گندم او کزدمی 
  • در سرت آمد هوای ما و من  ** قید بین بر پای خود پنجاه من  4790
  • نوحه می‌کرد این نمط بر جان خویش  ** که چرا گشتم ضد سلطان خویش 
  • آمد او با خویش و استغفار کرد  ** با انابت چیز دیگر یار کرد 
  • درد کان از وحشت ایمان بود  ** رحم کن کان درد بی‌درمان بود 
  • مر بشر را خود مبا جامه‌ی درست  ** چون رهید از صبر در حین صدر جست 
  • مر بشر را پنجه و ناخن مباد  ** که نه دین اندیشد آنگه نه سداد  4795
  • آدمی اندر بلا کشته بهست  ** نفس کافر نعمتست و گمرهست 
  • خطاب حق تعالی به عزرائیل علیه‌السلام کی ترا رحم بر کی بیشتر آمد ازین خلایق کی جانشان قبض کردی و جواب دادن عزرائیل حضرت را 
  • حق به عزرائیل می‌گفت ای نقیب  ** بر کی رحم آمد ترا از هر کیب 
  • گفت بر جمله دلم سوزد به درد  ** لیک ترسم امر را اهمال کرد 
  • تا بگویم کاشکی یزدان مرا  ** در عوض قربان کند بهر فتی