English    Türkçe    فارسی   

6
983-1032

  • عشق ربانیست خورشید کمال  ** امر نور اوست خلقان چون ظلال 
  • مصطفی زین قصه چون خوش برشکفت  ** رغبت افزون گشت او را هم بگفت 
  • مستمع چون یافت هم‌چون مصطفی  ** هر سر مویش زبانی شد جدا  985
  • مصطفی گفتش که اکنون چاره چیست  ** گفت این بنده مر او را مشتریست 
  • هر بها که گوید او را می‌خرم  ** در زیان و حیف ظاهر ننگرم 
  • کو اسیر الله فی الارض آمدست  ** سخره‌ی خشم عدو الله شدست 
  • وصیت کردن مصطفی علیه‌السلام صدیق را رضی الله عنه کی چون بلال را مشتری می‌شوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن مرا درین فضیلت شریک خود کن وکیل من باش و نیم بها از من بستان 
  • مصطفی گفتش کای اقبال‌جو  ** اندرین من می‌شوم انباز تو 
  • تو وکیلم باش نیمی بهر من  ** مشتری شو قبض کن از من ثمن  990
  • گفت صد خدمت کنم رفت آن زمان  ** سوی خانه‌ی آن جهود بی‌امان 
  • گفت با خود کز کف طفلان گهر  ** پس توان آسان خریدن ای پدر 
  • عقل و ایمان را ازین طفلان گول  ** می‌خرد با ملک دنیا دیو غول 
  • آنچنان زینت دهد مردار را  ** که خرد زیشان دو صد گلزار را 
  • آن‌چنان مهتاب پیماید به سحر  ** کز خسان صد کیسه برباید به سحر  995
  • انبیاشان تاجری آموختند  ** پیش ایشان شمع دین افروختند 
  • دیو و غول ساحر از سحر و نبرد  ** انبیا را در نظرشان زشت کرد 
  • زشت گرداند به جادویی عدو  ** تا طلاق افتد میان جفت و شو 
  • دیده‌هاشان را به سحر می‌دوختند  ** تا چنین جوهر به خس بفروختند 
  • این گهر از هر دو عالم برترست  ** هین بخر زین طفل جاهل کو خرست  1000
  • پیش خر خرمهره و گوهر یکیست  ** آن اشک را در در و دریا شکیست 
  • منکر بحرست و گوهرهای او  ** کی بود حیوان در و پیرایه‌جو 
  • در سر حیوان خدا ننهاده است  ** کو بود در بند لعل و درپرست 
  • مر خران را هیچ دیدی گوش‌وار  ** گوش و هوش خر بود در سبزه‌زار 
  • احسن التقویم در والتین بخوان  ** که گرامی گوهرست ای دوست جان  1005
  • احسن التقویم از عرش او فزون  ** احسن التقویم از فکرت برون 
  • گر بگویم قیمت این ممتنع  ** من بسوزم هم بسوزد مستمع 
  • لب ببند اینجا و خر این سو مران  ** رفت این صدیق سوی آن خران 
  • حلقه در زد چو در را بر گشود  ** رفت بی‌خود در سرای آن جهود 
  • بی‌خود و سرمست و پر آتش نشست  ** از دهانش بس کلام تلخ جست  1010
  • کین ولی الله را چون می‌زنی  ** این چه حقدست ای عدو روشنی 
  • گر ترا صدقیست اندر دین خود  ** ظلم بر صادق دلت چون می‌دهد 
  • ای تو در دین جهودی ماده‌ای  ** کین گمان داری تو بر شه‌زاده‌ای 
  • در همه ز آیینه‌ی کژساز خود  ** منگر ای مردود نفرین ابد 
  • آنچ آن دم از لب صدیق جست  ** گر بگویم گم کنی تو پای و دست  1015
  • آن ینابیع الحکم هم‌چون فرات  ** از دهان او دوان از بی‌جهات 
  • هم‌چو از سنگی که آبی شد روان  ** نه ز پهلو مایه دارد نه از میان 
  • اسپر خود کرده حق آن سنگ را  ** بر گشاده آب مینارنگ را 
  • هم‌چنانک از چشمه‌ی چشم تو نور  ** او روان کردست بی‌بخل و فتور 
  • نه ز پیه آن مایه دارد نه ز پوست  ** روی‌پوشی کرد در ایجاد دوست  1020
  • در خلای گوش باد جاذبش  ** مدرک صدق کلام و کاذبش 
  • آن چه بادست اندر آن خرد استخوان  ** کو پذیرد حرف و صوت قصه‌خوان 
  • استخوان و باد روپوشست و بس  ** در دو عالم غیر یزدان نیست کس 
  • مستمع او قایل او بی‌احتجاب  ** زانک الاذنان من الراس ای مثاب 
  • گفت رحمت گر همی‌آید برو  ** زر بده بستانش ای اکرام‌خو  1025
  • از منش وا خر چو می‌سوزد دلت  ** بی‌منت حل نگردد مشکلت 
  • گفت صد خدمت کنم پانصد سجود  ** بنده‌ای دارم تن اسپید و جهود 
  • تن سپید و دل سیاهستش بگیر  ** در عوض ده تن سیاه و دل منیر 
  • پس فرستاد و بیاورد آن همام  ** بود الحق سخت زیبا آن غلام 
  • آنچنان که ماند حیران آن جهود  ** آن دل چون سنگش از جا رفت زود  1030
  • حالت صورت‌پرستان این بود  ** سنگشان از صورتی مومین بود 
  • باز کرد استیزه و راضی نشد  ** که برین افزون بده بی‌هیچ بد