English    Türkçe    فارسی   

1
10-34

  • ’Tis the fire of Love that is in the reed, ’tis the fervour of Love that is in the wine. 10
  • آتش عشق است کاندر نی فتاد ** جوشش عشق است کاندر می ‌‌فتاد
  • The reed is the comrade of every one who has been parted from a friend: its strains pierced our hearts.
  • نی حریف هر که از یاری برید ** پرده‌‌هایش پرده‌‌های ما درید
  • Who ever saw a poison and antidote like the reed? Who ever saw a sympathiser and a longing lover like the reed?
  • همچو نی زهری و تریاقی که دید ** همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
  • The reed tells of the Way full of blood and recounts stories of the passion of Majnún.
  • نی حدیث راه پر خون می‌‌کند ** قصه‌‌های عشق مجنون می‌‌کند
  • Only to the senseless is this sense confided: the tongue hath no customer save the ear.
  • محرم این هوش جز بی‌‌هوش نیست ** مر زبان را مشتری جز گوش نیست‌‌
  • In our woe the days (of life) have become untimely: our days travel hand in hand with burning griefs. 15
  • در غم ما روزها بی‌‌گاه شد ** روزها با سوزها همراه شد
  • If our days are gone, let them go!—’tis no matter. Do Thou remain, for none is holy as Thou art!
  • روزها گر رفت گو رو باک نیست ** تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست‌‌
  • Except the fish, everyone becomes sated with water; whoever is without daily bread finds the day long.
  • هر که جز ماهی ز آبش سیر شد ** هر که بی‌‌روزی است روزش دیر شد
  • None that is raw understands the state of the ripe: therefore my words must be brief. Farewell!
  • درنیابد حال پخته هیچ خام ** پس سخن کوتاه باید و السلام‌‌
  • O son, burst thy chains and be free! How long wilt thou be a bondsman to silver and gold?
  • بند بگسل، باش آزاد ای پسر ** چند باشی بند سیم و بند زر
  • If thou pour the sea into a pitcher, how much will it hold? One day's store. 20
  • گر بریزی بحر را در کوزه‌‌ای ** چند گنجد قسمت یک روزه‌‌ای‌‌
  • The pitcher, the eye of the covetous, never becomes full: the oyster-shell is not filled with pearls until it is contented.
  • کوزه‌‌ی چشم حریصان پر نشد ** تا صدف قانع نشد پر در نشد
  • He (alone) whose garment is rent by a (mighty) love is purged entirely of covetousness and defect.
  • هر که را جامه ز عشقی چاک شد ** او ز حرص و عیب کلی پاک شد
  • Hail, our sweet-thoughted Love —thou that art the physician of all our ills,
  • شاد باش ای عشق خوش سودای ما ** ای طبیب جمله علتهای ما
  • The remedy of our pride and vainglory, our Plato and our Galen!
  • ای دوای نخوت و ناموس ما ** ای تو افلاطون و جالینوس ما
  • Through Love the earthly body soared to the skies: the mountain began to dance and became nimble. 25
  • جسم خاک از عشق بر افلاک شد ** کوه در رقص آمد و چالاک شد
  • Love inspired Mount Sinai, O lover, (so that) Sinai (was made) drunken and Moses fell in a swoon.
  • عشق جان طور آمد عاشقا ** طور مست و خر موسی صاعقا
  • Were I joined to the lip of one in accord with me, I too, like the reed, would tell all that may be told;
  • با لب دمساز خود گر جفتمی ** همچو نی من گفتنیها گفتمی‌‌
  • (But) whoever is parted from one who speaks his language becomes dumb, though he have a hundred songs.
  • هر که او از هم زبانی شد جدا ** بی‌‌زبان شد گر چه دارد صد نوا
  • When the rose is gone and the garden faded, thou wilt hear no more the nightingale's story.
  • چون که گل رفت و گلستان در گذشت ** نشنوی ز ان پس ز بلبل سر گذشت‌‌
  • The Beloved is all and the lover (but) a veil; the Beloved is living and the lover a dead thing. 30
  • جمله معشوق است و عاشق پرده‌‌ای ** زنده معشوق است و عاشق مرده‌‌ای‌‌
  • When Love hath no care for him, he is left as a bird without wings. Alas for him then!
  • چون نباشد عشق را پروای او ** او چو مرغی ماند بی‌‌پر، وای او
  • How should I have consciousness (of aught) before or behind when the light of my Beloved is not before me and behind?
  • من چگونه هوش دارم پیش و پس ** چون نباشد نور یارم پیش و پس‌‌
  • Love wills that this Word should be shown forth: if the mirror does not reflect, how is that?
  • عشق خواهد کاین سخن بیرون بود ** آینه غماز نبود چون بود
  • Dost thou know why the mirror (of thy soul) reflects nothing? Because the rust is not cleared from its face.
  • آینه‌‌ت دانی چرا غماز نیست ** ز انکه زنگار از رخش ممتاز نیست‌‌