- The reed tells of the Way full of blood and recounts stories of the passion of Majnún.
- نی حدیث راه پر خون میکند ** قصههای عشق مجنون میکند
- Only to the senseless is this sense confided: the tongue hath no customer save the ear.
- محرم این هوش جز بیهوش نیست ** مر زبان را مشتری جز گوش نیست
- In our woe the days (of life) have become untimely: our days travel hand in hand with burning griefs. 15
- در غم ما روزها بیگاه شد ** روزها با سوزها همراه شد
- If our days are gone, let them go!—’tis no matter. Do Thou remain, for none is holy as Thou art!
- روزها گر رفت گو رو باک نیست ** تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
- Except the fish, everyone becomes sated with water; whoever is without daily bread finds the day long.
- هر که جز ماهی ز آبش سیر شد ** هر که بیروزی است روزش دیر شد
- None that is raw understands the state of the ripe: therefore my words must be brief. Farewell!
- درنیابد حال پخته هیچ خام ** پس سخن کوتاه باید و السلام
- O son, burst thy chains and be free! How long wilt thou be a bondsman to silver and gold?
- بند بگسل، باش آزاد ای پسر ** چند باشی بند سیم و بند زر
- If thou pour the sea into a pitcher, how much will it hold? One day's store. 20
- گر بریزی بحر را در کوزهای ** چند گنجد قسمت یک روزهای
- The pitcher, the eye of the covetous, never becomes full: the oyster-shell is not filled with pearls until it is contented.
- کوزهی چشم حریصان پر نشد ** تا صدف قانع نشد پر در نشد
- He (alone) whose garment is rent by a (mighty) love is purged entirely of covetousness and defect.
- هر که را جامه ز عشقی چاک شد ** او ز حرص و عیب کلی پاک شد
- Hail, our sweet-thoughted Love —thou that art the physician of all our ills,
- شاد باش ای عشق خوش سودای ما ** ای طبیب جمله علتهای ما
- The remedy of our pride and vainglory, our Plato and our Galen!
- ای دوای نخوت و ناموس ما ** ای تو افلاطون و جالینوس ما
- Through Love the earthly body soared to the skies: the mountain began to dance and became nimble. 25
- جسم خاک از عشق بر افلاک شد ** کوه در رقص آمد و چالاک شد
- Love inspired Mount Sinai, O lover, (so that) Sinai (was made) drunken and Moses fell in a swoon.
- عشق جان طور آمد عاشقا ** طور مست و خر موسی صاعقا
- Were I joined to the lip of one in accord with me, I too, like the reed, would tell all that may be told;
- با لب دمساز خود گر جفتمی ** همچو نی من گفتنیها گفتمی
- (But) whoever is parted from one who speaks his language becomes dumb, though he have a hundred songs.
- هر که او از هم زبانی شد جدا ** بیزبان شد گر چه دارد صد نوا
- When the rose is gone and the garden faded, thou wilt hear no more the nightingale's story.
- چون که گل رفت و گلستان در گذشت ** نشنوی ز ان پس ز بلبل سر گذشت
- The Beloved is all and the lover (but) a veil; the Beloved is living and the lover a dead thing. 30
- جمله معشوق است و عاشق پردهای ** زنده معشوق است و عاشق مردهای
- When Love hath no care for him, he is left as a bird without wings. Alas for him then!
- چون نباشد عشق را پروای او ** او چو مرغی ماند بیپر، وای او
- How should I have consciousness (of aught) before or behind when the light of my Beloved is not before me and behind?
- من چگونه هوش دارم پیش و پس ** چون نباشد نور یارم پیش و پس
- Love wills that this Word should be shown forth: if the mirror does not reflect, how is that?
- عشق خواهد کاین سخن بیرون بود ** آینه غماز نبود چون بود
- Dost thou know why the mirror (of thy soul) reflects nothing? Because the rust is not cleared from its face.
- آینهت دانی چرا غماز نیست ** ز انکه زنگار از رخش ممتاز نیست
- How the king fell in love with the sick handmaiden and made plans to restore her health.
- عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او
- O my friends, hearken to this tale: in truth it is the very marrow of our inward state. 35
- بشنوید ای دوستان این داستان ** خود حقیقت نقد حال ماست آن
- In olden time there was a king to whom belonged the power temporal and also the power spiritual.
- بود شاهی در زمانی پیش از این ** ملک دنیا بودش و هم ملک دین
- It chanced that one day he rode with his courtiers to the chase.
- اتفاقا شاه روزی شد سوار ** با خواص خویش از بهر شکار