English    Türkçe    فارسی   

3
1556-1565

  • گفتن هریک خداوند و ملک ** آنچنان کردش ز وهمی منهتک
  • که به دعوی الهی شد دلیر ** اژدها گشت و نمی‌شد هیچ سیر
  • عقل جزوی آفتش وهمست و ظن ** زانک در ظلمات شد او را وطن
  • بر زمین گر نیم گز راهی بود ** آدمی بی وهم آمن می‌رود
  • بر سر دیوار عالی گر روی ** گر دو گز عرضش بود کژ می‌شوی 1560
  • بلک می‌افتی ز لرزه‌ی دل به وهم ** ترس وهمی را نکو بنگر بفهم
  • رنجور شدن اوستاد به وهم
  • گشت استا سست از وهم و ز بیم ** بر جهید و می‌کشانید او گلیم
  • خشمگین با زن که مهر اوست سست ** من بدین حالم نپرسید و نجست
  • خود مرا آگه نکرد از رنگ من ** قصد دارد تا رهد از ننگ من
  • او به حسن و جلوه‌ی خود مست گشت ** بی‌خبر کز بام افتادم چو طشت 1565