English    Türkçe    فارسی   

3
4456-4465

  • صد عزیمت می‌کنی بهر سفر ** می‌کشاند مر ترا جای دگر
  • زان بگرداند به هر سو آن لگام ** تا خبر یابد ز فارس اسپ خام
  • اسپ زیرکسار زان نیکو پیست ** کو همی‌داند که فارس بر ویست
  • او دلت را بر دو صد سودا ببست ** بی‌مرادت کرد پس دل را شکست
  • چون شکست او بال آن رای نخست ** چون نشد هستی بال‌اشکن درست 4460
  • چون قضایش حبل تدبیرت سکست ** چون نشد بر تو قضای آن درست
  • فسخ عزایم و نقضها جهت با خبر کردن آدمی را از آنک مالک و قاهر اوست و گاه گاه عزم او را فسخ ناکردن و نافذ داشتن تا طمع او را بر عزم کردن دارد تا باز عزمش را بشکند تا تنبیه بر تنبیه بود
  • عزمها و قصدها در ماجرا ** گاه گاهی راست می‌آید ترا
  • تا به طمع آن دلت نیت کند ** بار دیگر نیتت را بشکند
  • ور بکلی بی‌مرادت داشتی ** دل شدی نومید امل کی کاشتی
  • ور بکاریدی امل از عوریش ** کی شدی پیدا برو مقهوریش 4465