English    Türkçe    فارسی   

4
152-161

  • پس همه دانسته‌اند آن را یقین ** که فرستد باد رب‌العالمین
  • پس یقین در عقل هر داننده هست ** اینک با جنبنده جنباننده هست
  • گر تو او را می‌نبینی در نظر ** فهم کن آن را به اظهار اثر
  • تن به جان جنبد نمی‌بینی تو جان ** لیک از جنبیدن تن جان بدان 155
  • گفت او گر ابلهم من در ادب ** زیرکم اندر وفا و در طلب
  • گفت ادب این بود خود که دیده شد ** آن دگر را خود همی‌دانی تو لد
  • قصه‌ی آن صوفی کی زن خود را بیگانه‌ای بگرفت
  • صوفیی آمد به سوی خانه روز ** خانه یک در بود و زن با کفش‌دوز
  • جفت گشته با رهی خویش زن ** اندر آن یک حجره از وسواس تن
  • چون بزد صوفی به جد در چاشتگاه ** هر دو درماندند نه حیلت نه راه 160
  • هیچ معهودش نبد کو آن زمان ** سوی خانه باز گردد از دکان