English    Türkçe    فارسی   

4
3715-3724

  • من به هر شهری رگی دارم نهان ** بر عروقم بسته اطراف جهان 3715
  • حق چو خواهد زلزله‌ی شهری مرا ** گوید او من بر جهانم عرق را
  • پس بجنبانم من آن رگ را بقهر ** که بدان رگ متصل گشتست شهر
  • چون بگوید بس شود ساکن رگم ** ساکنم وز روی فعل اندر تگم
  • هم‌چو مرهم ساکن و بس کارکن ** چون خرد ساکن وزو جنبان سخن
  • نزد آنکس که نداند عقلش این ** زلزله هست از بخارات زمین 3720
  • موری بر کاغذ می‌رفت نبشتن قلم دید قلم را ستودن گرفت موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت ستایش انگشتان را کن کی آن هنر ازیشان می‌بینم موری دگر کی از هر دو چشم روشن‌تر بود گفت من بازو را ستایم کی انگشتان فرع بازواند الی آخره
  • مورکی بر کاغذی دید او قلم ** گفت با مور دگر این راز هم
  • که عجایب نقشها آن کلک کرد ** هم‌چو ریحان و چو سوسن‌زار و ورد
  • گفت آن مور اصبعست آن پیشه‌ور ** وین قلم در فعل فرعست و اثر
  • گفت آن مور سوم کز بازوست ** که اصبع لاغر ز زورش نقش بست