English    Türkçe    فارسی   

5
3752-3761

  • دستها بسته همی‌خایید او  ** از سر استیز صوفی را گلو 
  • گبر می‌خایید با دندان گلوش  ** صوفی افتاده به زیر و رفته هوش 
  • دست‌بسته گبر و هم‌چون گربه‌ای  ** خسته کرده حلق او بی‌حربه‌ای 
  • نیم کشتش کرده با دندان اسیر  ** ریش او پر خون ز حلق آن فقیر  3755
  • هم‌چو تو کز دست نفس بسته دست  ** هم‌چو آن صوفی شدی بی‌خویش و پست 
  • ای شده عاجز ز تلی کیش تو  ** صد هزاران کوهها در پیش تو 
  • زین قدر خرپشته مردی از شکوه  ** چون روی بر عقبه‌های هم‌چو کوه 
  • غازیان کشتند کافر را بتیغ  ** هم در آن ساعت ز حمیت بی‌دریغ 
  • بر رخ صوفی زدند آب و گلاب  ** تا به هوش آید ز بی‌خویشی و خواب  3760
  • چون به خویش آمد بدید آن قوم را  ** پس بپرسیدند چون بد ماجرا