English    Türkçe    فارسی   

5
984-993

  • تا بداند کان حلل عاریه بود  ** پرتوی بود آن ز خورشید وجود 
  • That he may know that those robes were a loan: ’twas a ray from the Sun of Being.”
  • آن جمال و قدرت و فضل و هنر  ** ز آفتاب حسن کرد این سو سفر  985
  • (All) that beauty and power and virtue and knowledge have journeyed hither from the Sun of Excellence.
  • باز می‌گردند چون استارها  ** نور آن خورشید ازین دیوارها 
  • They, the light of that Sun, turn back again, like the stars, from these (bodily) walls.
  • پرتو خورشید شد وا جایگاه  ** ماند هر دیوار تاریک و سیاه 
  • (When) the Sunbeam has gone home, every wall is left dark and black.
  • آنک کرد او در رخ خوبانت دنگ  ** نور خورشیدست از شیشه‌ی سه رنگ 
  • That which made thee amazed at the faces of the fair is the Light of the Sun (reflected) from the three-coloured glass.
  • شیشه‌های رنگ رنگ آن نور را  ** می‌نمایند این چنین رنگین بما 
  • The glasses of diverse hue cause that Light to seem coloured like this to us.
  • چون نماند شیشه‌های رنگ‌رنگ  ** نور بی‌رنگت کند آنگاه دنگ  990
  • When the many-coloured glasses are no more, then the colourless Light makes thee amazed.
  • خوی کن بی‌شیشه دیدن نور را  ** تا چو شیشه بشکند نبود عمی 
  • Make it thy habit to behold the Light without the glass, in order that when the glass is shattered there may not be blindness (in thee).
  • قانعی با دانش آموخته  ** در چراغ غیر چشم افروخته 
  • Thou art content with knowledge learned (from others): thou hast lit thine eye at another's lamp.
  • او چراغ خویش برباید که تا  ** تو بدانی مستعیری نی‌فتا 
  • He takes away his lamp, that thou mayst know thou art a borrower, not a giver.