English    Türkçe    فارسی   

6
357-366

  • شرفه‌ای بشنید در شب معتمد  ** برگرفت آتش‌زنه که آتش زند 
  • دزد آمد آن زمان پیشش نشست  ** چون گرفت آن سوخته می‌کرد پست 
  • می‌نهاد آنجا سر انگشت را  ** تا شود استاره‌ی آتش فنا 
  • خواجه می‌پنداشت کز خود می‌مرد  ** این نمی‌دید او که دزدش می‌کشد  360
  • خواجه گفت این سوخته نمناک بود  ** می‌مرد استاره از تریش زود 
  • بس که ظلمت بود و تاریکی ز پیش  ** می‌ندید آتش‌کشی را پیش خویش 
  • این چنین آتش‌کشی اندر دلش  ** دیده‌ی کافر نبیند از عمش 
  • چون نمی‌داند دل داننده‌ای  ** هست با گردنده گرداننده‌ای 
  • چون نمی‌گویی که روز و شب به خود  ** بی‌خداوندی کی آید کی رود  365
  • گرد معقولات می‌گردی ببین  ** این چنین بی‌عقلی خود ای مهین