English    Türkçe    فارسی   

6
3983-3992

  • هم‌چو ابراهیم ادهم از سریر  ** عشقشان بی‌پا و سر کرد و فقیر 
  • یا چو ابراهیم مرسل سرخوشی  ** خویش را افکند اندر آتشی 
  • یا چو اسمعیل صبار مجید  ** پیش عشق و خنجرش حلقی کشید  3985
  • حکایت امرء القیس کی پادشاه عرب بود و به صورت عظیم به جمال بود یوسف وقت خود بود و زنان عرب چون زلیخا مرده‌ی او و او شاعر طبع قفا نبک من ذکری حبیب و منزل چون همه زنان او را به جان می‌جستند ای عجب غزل او و ناله‌ی او بهر چه بود مگر دانست کی این‌ها همه تمثال صورتی‌اند کی بر تخته‌های خاک نقش کرده‌اند عاقبت این امرء القیس را حالی پیدا شد کی نیم‌شب از ملک و فرزند گریخت و خود را در دلقی پنهان کرد و از آن اقلیم به اقلیم دیگر رفت در طلب آن کس کی از اقلیم منزه است یختص برحمته من یشاء الی آخره 
  • امرء القیس از ممالک خشک‌لب  ** هم کشیدش عشق از خطه‌ی عرب 
  • تا بیامد خشت می‌زد در تبوک  ** با ملک گفتند شاهی از ملوک 
  • امرء القیس آمدست این‌جا به کد  ** در شکار عشق و خشتی می‌زند 
  • آن ملک برخاست شب شد پیش او  ** گفته او را ای ملیک خوب‌رو 
  • یوسف وقتی دو ملکت شد کمال  ** مر ترا رام از بلاد و از جمال  3990
  • گشته مردان بندگان از تیغ تو  ** وان زنان ملک مه بی‌میغ تو 
  • پیش ما باشی تو بخت ما بود  ** جان ما از وصل تو صد جان شود