English    Türkçe    فارسی   

6
3990-3999

  • یوسف وقتی دو ملکت شد کمال  ** مر ترا رام از بلاد و از جمال  3990
  • گشته مردان بندگان از تیغ تو  ** وان زنان ملک مه بی‌میغ تو 
  • پیش ما باشی تو بخت ما بود  ** جان ما از وصل تو صد جان شود 
  • هم من و هم ملک من مملوک تو  ** ای به همت ملک‌ها متروک تو 
  • فلسفه گفتش بسی و او خموش  ** ناگهان وا کرد از سر روی‌پوش 
  • تا چه گفتش او به گوش از عشق و درد  ** هم‌چو خود در حال سرگردانش کرد  3995
  • دست او بگرفت و با او یار شد  ** او هم از تخت و کمر بیزار شد 
  • تا بلاد دور رفتند این دو شه  ** عشق یک کرت نکردست این گنه 
  • بر بزرگان شهد و بر طفلانست شیر  ** او بهر کشتی بود من الاخیر 
  • غیر این دو بس ملوک بی‌شمار  ** عشقشان از ملک بربود و تبار