English    Türkçe    فارسی   

1
139-163

  • گفتم ار عریان شود او در عیان ** نی تو مانی نی کنارت نی میان‌‌
  • آرزو می‌‌خواه لیک اندازه خواه ** بر نتابد کوه را یک برگ کاه‌‌ 140
  • آفتابی کز وی این عالم فروخت ** اندکی گر پیش آید جمله سوخت‌‌
  • فتنه و آشوب و خون‌‌ریزی مجوی ** بیش از این از شمس تبریزی مگوی‌‌
  • این ندارد آخر از آغاز گوی ** رو تمام این حکایت باز گوی‌‌
  • خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک‌‌
  • گفت ای شه خلوتی کن خانه را ** دور کن هم خویش و هم بیگانه را
  • کس ندارد گوش در دهلیزها ** تا بپرسم زین کنیزک چیزها 145
  • خانه خالی ماند و یک دیار نی ** جز طبیب و جز همان بیمار نی‌‌
  • نرم نرمک گفت شهر تو کجاست ** که علاج اهل هر شهری جداست‌‌
  • و اندر آن شهر از قرابت کیستت ** خویشی و پیوستگی با چیستت‌‌
  • دست بر نبضش نهاد و یک به یک ** باز می‌‌پرسید از جور فلک‌‌
  • چون کسی را خار در پایش جهد ** پای خود را بر سر زانو نهد 150
  • وز سر سوزن همی‌‌جوید سرش ** ور نیابد می‌‌کند با لب ترش‌‌
  • خار در پا شد چنین دشوار یاب ** خار در دل چون بود واده جواب‌‌
  • خار در دل گر بدیدی هر خسی ** دست کی بودی غمان را بر کسی‌‌
  • کس به زیر دم خر خاری نهد ** خر نداند دفع آن بر می‌‌جهد
  • بر جهد و ان خار محکمتر زند ** عاقلی باید که خاری بر کند 155
  • خر ز بهر دفع خار از سوز و درد ** جفته می‌‌انداخت صد جا زخم کرد
  • آن حکیم خارچین استاد بود ** دست می‌‌زد جا به جا می‌‌آزمود
  • ز ان کنیزک بر طریق داستان ** باز می‌‌پرسید حال دوستان‌‌
  • با حکیم او قصه‌‌ها می‌‌گفت فاش ** از مقام و خاجگان و شهر تاش‌‌
  • سوی قصه گفتنش می‌‌داشت گوش ** سوی نبض و جستنش می‌‌داشت هوش‌‌ 160
  • تا که نبض از نام کی گردد جهان ** او بود مقصود جانش در جهان‌‌ا ن‌‌
  • دوستان شهر او را بر شمرد ** بعد از آن شهری دگر را نام برد
  • گفت چون بیرون شدی از شهر خویش ** در کدامین شهر بوده ستی تو بیش‌‌