English    Türkçe    فارسی   

1
1452-1476

  • گفت با جسم آیتی تا جان شد او ** گفت با خورشید تا رخشان شد او
  • باز در گوشش دمد نکته‌‌ی مخوف ** در رخ خورشید افتد صد کسوف‌‌
  • تا به گوش ابر آن گویا چه خواند ** کاو چو مشک از دیده‌‌ی خود اشک راند
  • تا به گوش خاک حق چه خوانده است ** کاو مراقب گشت و خامش مانده است‌‌ 1455
  • در تردد هر که او آشفته است ** حق به گوش او معما گفته است‌‌
  • تا کند محبوسش اندر دو گمان ** آن کنم کاو گفت یا خود ضد آن‌‌
  • هم ز حق ترجیح یابد یک طرف ** ز آن دو یک را بر گزیند ز آن کنف‌‌
  • گر نخواهی در تردد هوش جان ** کم فشار این پنبه اندر گوش جان‌‌
  • تا کنی فهم آن معماهاش را ** تا کنی ادراک رمز و فاش را 1460
  • پس محل وحی گردد گوش جان ** وحی چه بود گفتنی از حس نهان‌‌
  • گوش جان و چشم جان جز این حس است ** گوش عقل و گوش ظن زین مفلس است‌‌
  • لفظ جبرم عشق را بی‌‌صبر کرد ** و آن که عاشق نیست حبس جبر کرد
  • این معیت با حق است و جبر نیست ** این تجلی مه است این ابر نیست‌‌
  • ور بود این جبر جبر عامه نیست ** جبر آن اماره‌‌ی خودکامه نیست‌‌ 1465
  • جبر را ایشان شناسند ای پسر ** که خدا بگشادشان در دل بصر
  • غیب و آینده بر ایشان گشت فاش ** ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش‌‌
  • اختیار و جبر ایشان دیگر است ** قطره‌‌ها اندر صدفها گوهر است‌‌
  • هست بیرون قطره‌‌ی خرد و بزرگ ** در صدف آن در خرد است و سترگ‌‌
  • طبع ناف آهو است آن قوم را ** از برون خون و درونشان مشکها 1470
  • تو مگو کاین مایه بیرون خون بود ** چون رود در ناف مشکی چون شود
  • تو مگو کاین مس برون بد محتقر ** در دل اکسیر چون گیرد گهر
  • اختیار و جبر در تو بد خیال ** چون در ایشان رفت شد نور جلال‌‌
  • نان چو در سفره ست باشد آن جماد ** در تن مردم شود او روح شاد
  • در دل سفره نگردد مستحیل ** مستحیلش جان کند از سلسبیل‌‌ 1475
  • قوت جان است این ای راست خوان ** تا چه باشد قوت آن جان جان‌‌