English    Türkçe    فارسی   

1
2396-2420

  • زن در آمد از طریق نیستی ** گفت من خاک شمایم نه ستی‌‌
  • The wife approached by the way of self-naughting (self-abasement). “I am thy dust,” said she, “not (worthy to be) thy lady-wife.
  • جسم و جان و هر چه هستم آن تست ** حکم و فرمان جملگی فرمان تست‌‌
  • Body and soul and all I am is thine: the entire authority and command belongs to thee.
  • گر ز درویشی دلم از صبر جست ** بهر خویشم نیست آن بهر تو است‌‌
  • If because of poverty my heart has lost patience, it is not for my own sake, but for thine.
  • تو مرا در دردها بودی دوا ** من نمی‌‌خواهم که باشی بی‌‌نوا
  • Thou hast been my remedy in afflictions: I am unwilling that thou shouldst be penniless.
  • جان تو کز بهر خویشم نیست این ** از برای تستم این ناله و حنین‌‌ 2400
  • By thy soul, this is not for my own sake: this wailing and moaning of mine is on account of thee.
  • خویش من و الله که بهر خویش تو ** هر نفس خواهد که میرد پیش تو
  • (I swear) by God that at every moment my self would fain die for thy self before thee.
  • کاش جانت کش روان من فدی ** از ضمیر جان من واقف بدی‌‌
  • Would that thy soul, to which my soul is devoted, were aware of my soul's inmost thoughts!
  • چون تو با من این چنین بودی به ظن ** هم ز جان بیزار گشتم هم ز تن‌‌
  • Inasmuch as thou hast such (an ill) opinion of me, I am grown weary both of soul and of body.
  • خاک را بر سیم و زر کردیم چون ** تو چنینی با من ای جان را سکون‌‌
  • I cast earth on (renounce) silver and gold, since thou behavest thus to me, O comfort of my soul.
  • تو که در جان و دلم جا می‌‌کنی ** زین قدر از من تبرا می‌‌کنی‌‌ 2405
  • Thou who dwellest in my soul and heart, wilt thou declare thyself to be quit of me for this (small) amount (of offence)?
  • تو تبرا کن که هستت دستگاه ** ای تبرای ترا جان عذر خواه‌‌
  • Be quit (then)! for thou hast the power, (but) oh, my soul pleads against thy making this declaration.
  • یاد می‌‌کن آن زمانی را که من ** چون صنم بودم تو بودی چون شمن‌‌
  • Remember the time when I was (beautiful) as the idol, and thou (adoring) as the idolater.
  • بنده بر وفق تو دل افروخته ست ** هر چه گویی پخت گوید سوخته ست‌‌
  • Thy slave has kindled her heart (in eagerness) to comply with thee: whatever thou callest ‘cooked,’ she says it is ‘burnt.’
  • من سپاناخ تو با هر چم پزی ** یا ترش با یا که شیرین می‌‌سزی‌‌
  • Whatever thou mayst cook me with, I am thy spinach: whether (thou art) sour broth (to me) or sweet, thou art worthy (of my affection).
  • کفر گفتم نک به ایمان آمدم ** پیش حکمت از سر جان آمدم‌‌ 2410
  • I uttered infidelity (blasphemy): lo, I have returned to the true faith, I am come (to submit) with all my soul to thy command.
  • خوی شاهانه‌‌ی ترا نشناختم ** پیش تو گستاخ خر در تاختم‌‌
  • I did not know thy kingly nature, I rudely urged my ass (intruded) before thee.
  • چون ز عفو تو چراغی ساختم ** توبه کردم اعتراض انداختم‌‌
  • Since I have made (for myself) a lamp of thy forgiveness, I repent, I cast away (abandon) opposition.
  • می‌‌نهم پیش تو شمشیر و کفن ** می‌‌کشم پیش تو گردن را بزن‌‌
  • I am laying before thee sword and winding-sheet: I am bending my neck towards thee: smite!
  • از فراق تلخ می‌‌گویی سخن ** هر چه خواهی کن و لیکن این مکن‌‌
  • Thou art talking of bitter separation (from me): do whatever thou wilt, but do not this.
  • در تو از من عذر خواهی هست سر ** با تو بی‌‌من او شفیعی مستمر 2415
  • Thy conscience within thee is a pleader on my behalf, it is a perpetual intercessor with thee in my absence.
  • عذر خواهم در درونت خلق تست ** ز اعتماد او دل من جرم جست‌‌
  • What pleads within thee for me is thy (noble) nature: from reliance on it my heart sought (to) sin (against thee).
  • رحم کن پنهان ز خود ای خشمگین ** ای که خلقت به ز صد من انگبین‌‌
  • Have mercy, unbeknown to thyself (without any self-conceit), O angry one, O thou whose nature is better than a hundred maunds of honey.”
  • زین نسق می‌‌گفت با لطف و گشاد ** در میانه گریه‌‌ای بر وی فتاد
  • In this fashion was she speaking graciously and winningly: meanwhile a (fit of) weeping came upon her.
  • گریه چون از حد گذشت و های های ** زو که بی‌‌گریه بد او خود دل ربای‌‌
  • When the tears and sobs passed beyond bounds—from her who was fascinating even without tears—
  • شد از آن باران یکی برقی پدید ** زد شراری در دل مرد وحید 2420
  • There appeared from that rain a lightning-flash (that) shot a spark of fire into the heart of the lonely man.