English    Türkçe    فارسی   

1
2814-2838

  • این سخن پایان ندارد ای غلام ** روز بی‌‌گه شد حکایت کن تمام‌‌
  • This discourse hath no end. O lad, the day is late: conclude the tale.
  • سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را به غلامان خلیفه‌‌
  • How the Arab delivered the gift, that is, the jug to the Caliph's servants.
  • آن سبوی آب را در پیش داشت ** تخم خدمت را در آن حضرت بکاشت‌‌ 2815
  • He presented the jug of water, he sowed the seed of homage in that (exalted) court.
  • گفت این هدیه بدان سلطان برید ** سایل شه را ز حاجت واخرید
  • “Bear this gift,” said he, “to the Sultan, redeem the King's suitor from indigence.
  • آب شیرین و سبوی سبز و نو ** ز آب بارانی که جمع آمد به گو
  • ’Tis sweet water and a new green jug—some of the rain-water that collected in the ditch.”
  • خنده می‌‌آمد نقیبان را از آن ** لیک پذرفتند آن را همچو جان‌‌
  • The officials smiled at that, but they accepted it (the jug) as (though it were precious as) life,
  • ز آن که لطف شاه خوب با خبر ** کرده بود اندر همه ارکان اثر
  • Because the graciousness of the good and wise King had made a mark (impressed itself) on all the courtiers.
  • خوی شاهان در رعیت جا کند ** چرخ اخضر خاک را خضرا کند 2820
  • The disposition of kings settles (becomes implanted) in their subjects: the green sky makes the earth verdant.
  • شه چو حوضی دان حشم چون لوله‌‌ها ** آب از لوله روان در کوله‌‌ها
  • Regard the king as a reservoir, his retainers as the pipes: the water runs through the pipe into the ponds (receptacles).
  • چون که آب جمله از حوضی است پاک ** هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک‌‌
  • When the water in all (the pipes) is from a pure reservoir, every single one gives sweet water, pleasant to taste;
  • ور در آن حوض آب شور است و پلید ** هر یکی لوله همان آرد پدید
  • But if the water in the reservoir is brackish and dirty, every pipe brings the same to view,
  • ز آن که پیوسته ست هر لوله به حوض ** خوض کن در معنی این حرف خوض‌‌
  • Because every pipe is connected with the reservoir. Dive, dive into (ponder deeply) the meaning of these words.
  • لطف شاهنشاه جان بی‌‌وطن ** چون اثر کرده ست اندر کل تن‌‌ 2825
  • (Consider) how the imperial grace of the homeless Spirit has produced effects on the whole body;
  • لطف عقل خوش نهاد خوش نسب ** چون همه تن را در آرد در ادب‌‌
  • How the grace of Reason, which is of goodly nature, of goodly lineage, brings the entire body into discipline;
  • عشق شنگ بی‌‌قرار بی‌‌سکون ** چون در آرد کل تن را در جنون‌‌
  • How Love, saucy, uncontrolled, and restless, throws the whole body into madness.
  • لطف آب بحر کاو چون کوثر است ** سنگ ریزه‌‌ش جمله در و گوهر است‌‌
  • The purity of the water of the Sea that is like Kawthar (is such that) all its pebbles are pearls and gems.
  • هر هنر که استا بدان معروف شد ** جان شاگردان بدان موصوف شد
  • For whatever science the master is renowned, the souls of his pupils become endued with the same.
  • پیش استاد اصولی هم اصول ** خواند آن شاگرد چست با حصول‌‌ 2830
  • With the master-theologian the quick and industrious pupil reads (scholastic) theology.
  • پیش استاد فقیه آن فقه خوان ** فقه خواند نی اصول اندر بیان‌‌
  • With the master-jurist the student of jurisprudence reads jurisprudence, when he (the teacher) expounds it, not theology.
  • پیش استادی که او نحوی بود ** جان شاگردش از او نحوی شود
  • With the master who is a grammarian—the soul of his pupil becomes imbued by him with grammar.
  • باز استادی که او محو ره است ** جان شاگردش از او محو شه است‌‌
  • Again, the master who is absorbed in the Way (of Súfism)— because of him the soul of his pupil is absorbed in the King (God).
  • زین همه انواع دانش روز مرگ ** دانش فقر است ساز راه و برگ‌‌
  • Of all these various kinds of knowledge, on the day of death the (best) equipment and provision for the road is the knowledge of (spiritual) poverty.
  • حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان‌‌
  • The story of what passed between the grammarian and the boatman.
  • آن یکی نحوی به کشتی درنشست ** رو به کشتیبان نهاد آن خود پرست‌‌ 2835
  • A certain grammarian embarked in a boat. That self-conceited person turned to the boatman
  • گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا ** گفت نیم عمر تو شد در فنا
  • And said, “Have you ever studied grammar?” “No,” he replied. The other said, “Half your life is gone to naught.”
  • دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب ** لیک آن دم کرد خامش از جواب‌‌
  • The boatman became heart-broken with grief, but at the time he refrained from answering.
  • باد کشتی را به گردابی فگند ** گفت کشتیبان به آن نحوی بلند
  • The wind cast the boat into a whirlpool: the boatman spoke loud (shouted) to the grammarian,