English    Türkçe    فارسی   

2
736-760

  • تا نگردی تو گرفتار اگر ** که اگر این کردمی یا آن دگر
  • کز اگر گفتن رسول با وفاق ** منع کرد و گفت آن هست از نفاق‏
  • کان منافق در اگر گفتن بمرد ** وز اگر گفتن بجز حسرت نبرد
  • مثل
  • آن غریبی خانه می‏جست از شتاب ** دوستی بردش سوی خانه‏ی خراب‏
  • گفت او این را اگر سقفی بدی ** پهلوی من مر ترا مسکن شدی‏ 740
  • هم عیال تو بیاسودی اگر ** در میانه داشتی حجره‏ی دگر
  • گفت آری پهلوی یاران خوش است ** لیک ای جان در اگر نتوان نشست‏
  • این همه عالم طلب‏کار خوشند ** وز خوش تزویر اندر آتشند
  • طالب زر گشته جمله پیر و خام ** لیک قلب از زر نداند چشم عام‏
  • پرتوی بر قلب زد خالص ببین ** بی‏محک زر را مکن از ظن گزین‏ 745
  • گر محک داری گزین کن ور نه رو ** نزد دانا خویشتن را کن گرو
  • یا محک باید میان جان خویش ** ور ندانی ره مرو تنها تو پیش‏
  • بانگ غولان هست بانگ آشنا ** آشنایی که کشد سوی فنا
  • بانگ می‏دارد که هان ای کاروان ** سوی من آیید نک راه و نشان‏
  • نام هر یک می‏برد غول ای فلان ** تا کند آن خواجه را از آفلان‏ 750
  • چون رسد آن جا ببیند گرگ و شیر ** عمر ضایع راه دور و روز دیر
  • چون بود آن بانگ غول آخر بگو ** مال خواهم جاه خواهم و آبرو
  • از درون خویش این آوازها ** منع کن تا کشف گردد رازها
  • ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز ** چشم نرگس را از این کرکس بدوز
  • صبح کاذب را ز صادق واشناس ** رنگ می را باز دان از رنگ کاس‏ 755
  • تا بود کز دیده‏گان هفت رنگ ** دیده‏ای پیدا کند صبر و درنگ‏
  • رنگها بینی بجز این رنگها ** گوهران بینی به جای سنگها
  • گوهر چه بلکه دریایی شوی ** آفتاب چرخ پیمایی شوی‏
  • کار کن در کارگه باشد نهان ** تو برو در کارگه بینش عیان‏
  • کار چون بر کار کن پرده تنید ** خارج آن کار نتوانیش دید 760