English    Türkçe    فارسی   

3
1550-1574

  • او در آمد گفت استا را سلام ** خیر باشد رنگ رویت زردفام 1550
  • گفت استا نیست رنجی مر مرا ** تو برو بنشین مگو یاوه هلا
  • نفی کرد اما غبار وهم بد ** اندکی اندر دلش ناگاه زد
  • اندر آمد دیگری گفت این چنین ** اندکی آن وهم افزون شد بدین
  • همچنین تا وهم او قوت گرفت ** ماند اندر حال خود بس در شگفت
  • بیمار شدن فرعون هم به وهم از تعظیم خلقان
  • سجده‌ی خلق از زن و از طفل و مرد ** زد دل فرعون را رنجور کرد 1555
  • گفتن هریک خداوند و ملک ** آنچنان کردش ز وهمی منهتک
  • که به دعوی الهی شد دلیر ** اژدها گشت و نمی‌شد هیچ سیر
  • عقل جزوی آفتش وهمست و ظن ** زانک در ظلمات شد او را وطن
  • بر زمین گر نیم گز راهی بود ** آدمی بی وهم آمن می‌رود
  • بر سر دیوار عالی گر روی ** گر دو گز عرضش بود کژ می‌شوی 1560
  • بلک می‌افتی ز لرزه‌ی دل به وهم ** ترس وهمی را نکو بنگر بفهم
  • رنجور شدن اوستاد به وهم
  • گشت استا سست از وهم و ز بیم ** بر جهید و می‌کشانید او گلیم
  • خشمگین با زن که مهر اوست سست ** من بدین حالم نپرسید و نجست
  • خود مرا آگه نکرد از رنگ من ** قصد دارد تا رهد از ننگ من
  • او به حسن و جلوه‌ی خود مست گشت ** بی‌خبر کز بام افتادم چو طشت 1565
  • آمد و در را بتندی وا گشاد ** کودکان اندر پی آن اوستاد
  • گفت زن خیرست چون زود آمدی ** که مبادا ذات نیکت را بدی
  • گفت کوری رنگ و حال من ببین ** از غمم بیگانگان اندر حنین
  • تو درون خانه از بغض و نفاق ** می‌نبینی حال من در احتراق
  • گفت زن ای خواجه عیبی نیستت ** وهم و ظن لاش بی معنیستت 1570
  • گفتش ای غر تو هنوزی در لجاج ** می‌نبینی این تغیر و ارتجاج
  • گر تو کور و کر شدی ما را چه جرم ** ما درین رنجیم و در اندوه و گرم
  • گفت ای خواجه بیارم آینه ** تا بدانی که ندارم من گنه
  • گفت رو مه تو رهی مه آینت ** دایما در بغض و کینی و عنت