English    Türkçe    فارسی   

3
1975-1999

  • پا برهنه می‌روی بر خار و سنگ ** گفت من حیرانم و بی خویش و دنگ 1975
  • تو مبین این پایها را بر زمین ** زانک بر دل می‌رود عاشق یقین
  • از ره و منزل ز کوتاه و دراز ** دل چه داند کوست مست دل‌نواز
  • آن دراز و کوته اوصاف تنست ** رفتن ارواح دیگر رفتنست
  • تو سفرکردی ز نطفه تا بعقل ** نه بگامی بود نه منزل نه نقل
  • سیر جان بی چون بود در دور و دیر ** جسم ما از جان بیاموزید سیر 1980
  • سیر جسمانه رها کرد او کنون ** می‌رود بی‌چون نهان در شکل چون
  • گفت روزی می‌شدم مشتاق‌وار ** تا ببینم در بشر انوار یار
  • تا ببینم قلزمی در قطره‌ای ** آفتابی درج اندر ذره‌ای
  • چون رسیدم سوی یک ساحل بگام ** بود بیگه گشته روز و وقت شام
  • نمودن مثال هفت شمع سوی ساحل
  • هفت شمع از دور دیدم ناگهان ** اندر آن ساحل شتابیدم بدان 1985
  • نور شعله‌ی هر یکی شمعی از آن ** بر شده خوش تا عنان آسمان
  • خیره گشتم خیرگی هم خیره گشت ** موج حیرت عقل را از سر گذشت
  • این چگونه شمعها افروختست ** کین دو دیده‌ی خلق ازینها دوختست
  • خلق جویان چراغی گشته بود ** پیش آن شمعی که بر مه می‌فزود
  • چشم‌بندی بد عجب بر دیده‌ها ** بندشان می‌کرد یهدی من یشا 1990
  • شدن آن هفت شمع بر مثال یک شمع
  • باز می‌دیدم که می‌شد هفت یک ** می‌شکافد نور او جیب فلک
  • باز آن یک بار دیگر هفت شد ** مستی و حیرانی من زفت شد
  • اتصالاتی میان شمعها ** که نیاید بر زبان و گفت ما
  • آنک یک دیدن کند ادارک آن ** سالها نتوان نمودن از زبان
  • آنک یک دم بیندش ادراک هوش ** سالها نتوان شنودن آن بگوش 1995
  • چونک پایانی ندارد رو الیک ** زانک لا احصی ثناء ما علیک
  • پیشتر رفتم دوان کان شمعها ** تا چه چیزست از نشان کبریا
  • می‌شدم بی خویش و مدهوش و خراب ** تا بیفتادم ز تعجیل و شتاب
  • ساعتی بی‌هوش و بی‌عقل اندرین ** اوفتادم بر سر خاک زمین