English    Türkçe    فارسی   

3
2631-2655

  • عور می‌ترسد که دامانش برند ** دامن مرد برهنه چون درند
  • مرد دنیا مفلس است و ترسناک ** هیچ او را نیست از دزدانش باک
  • او برهنه آمد و عریان رود ** وز غم دزدش جگر خون می‌شود
  • وقت مرگش که بود صد نوحه بیش ** خنده آید جانش را زین ترس خویش
  • آن زمان داند غنی کش نیست زر ** هم ذکی داند که او بد بی‌هنر 2635
  • چون کنار کودکی پر از سفال ** کو بر آن لرزان بود چون رب مال
  • گر ستانی پاره‌ای گریان شود ** پاره گر بازش دهی خندان شود
  • چون نباشد طفل را دانش دثار ** گریه و خنده‌ش ندارد اعتبار
  • محتشم چون عاریت را ملک دید ** پس بر آن مال دروغین می‌طپید
  • خواب می‌بیند که او را هست مال ** ترسد از دزدی که برباید جوال 2640
  • چون ز خوابش بر جهاند گوش‌کش ** پس ز ترس خویش تسخر آیدش
  • همچنان لرزانی این عالمان ** که بودشان عقل و علم این جهان
  • از پی این عاقلان ذو فنون ** گفت ایزد در نبی لا یعلمون
  • هر یکی ترسان ز دزدی کسی ** خویشتن را علم پندارد بسی
  • گوید او که روزگارم می‌برند ** خود ندارد روزگار سودمند 2645
  • گوید از کارم بر آوردند خلق ** غرق بی‌کاریست جانش تابه حلق
  • عور ترسان که منم دامن کشان ** چون رهانم دامن از چنگالشان
  • صد هزاران فضل داند از علوم ** جان خود را می‌نداند آن ظلوم
  • داند او خاصیت هر جوهری ** در بیان جوهر خود چون خری
  • که همی‌دانم یجوز و لایجوز ** خود ندانی تو یجوزی یا عجوز 2650
  • این روا و آن ناروا دانی ولیک ** تو روا یا ناروایی بین تو نیک
  • قیمت هر کاله می‌دانی که چیست ** قیمت خود را ندانی احمقیست
  • سعدها و نحسها دانسته‌ای ** ننگری سعدی تو یا ناشسته‌ای
  • جان جمله علمها اینست این ** که بدانی من کیم در یوم دین
  • آن اصول دین بدانستی ولیک ** بنگر اندر اصل خود گر هست نیک 2655