English    Türkçe    فارسی   

3
4456-4480

  • صد عزیمت می‌کنی بهر سفر ** می‌کشاند مر ترا جای دگر
  • زان بگرداند به هر سو آن لگام ** تا خبر یابد ز فارس اسپ خام
  • اسپ زیرکسار زان نیکو پیست ** کو همی‌داند که فارس بر ویست
  • او دلت را بر دو صد سودا ببست ** بی‌مرادت کرد پس دل را شکست
  • چون شکست او بال آن رای نخست ** چون نشد هستی بال‌اشکن درست 4460
  • چون قضایش حبل تدبیرت سکست ** چون نشد بر تو قضای آن درست
  • فسخ عزایم و نقضها جهت با خبر کردن آدمی را از آنک مالک و قاهر اوست و گاه گاه عزم او را فسخ ناکردن و نافذ داشتن تا طمع او را بر عزم کردن دارد تا باز عزمش را بشکند تا تنبیه بر تنبیه بود
  • عزمها و قصدها در ماجرا ** گاه گاهی راست می‌آید ترا
  • تا به طمع آن دلت نیت کند ** بار دیگر نیتت را بشکند
  • ور بکلی بی‌مرادت داشتی ** دل شدی نومید امل کی کاشتی
  • ور بکاریدی امل از عوریش ** کی شدی پیدا برو مقهوریش 4465
  • عاشقان از بی‌مرادیهای خویش ** باخبر گشتند از مولای خویش
  • بی‌مرادی شد قلاوز بهشت ** حفت الجنه شنو ای خوش سرشت
  • که مراداتت همه اشکسته‌پاست ** پس کسی باشد که کام او رواست
  • پس شدند اشکسته‌اش آن صادقان ** لیک کو خود آن شکست عاشقان
  • عاقلان اشکسته‌اش از اضطرار ** عاشقان اشکسته با صد اختیار 4470
  • عاقلانش بندگان بندی‌اند ** عاشقانش شکری و قندی‌اند
  • ائتیا کرها مهار عاقلان ** ائتیا طوعا بهار بی‌دلان
  • نظرکردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم کردن و گفتن کی عجبت من قوم یجرون الی الجنة بالسلاسل و الاغلال
  • دید پیغامبر یکی جوقی اسیر ** که همی‌بردند و ایشان در نفیر
  • دیدشان در بند آن آگاه شیر ** می نظر کردند در وی زیر زیر
  • تا همی خایید هر یک از غضب ** بر رسول صدق دندانها و لب 4475
  • زهره نه با آن غضب که دم زنند ** زانک در زنجیر قهر ده‌منند
  • می‌کشاندشان موکل سوی شهر ** می‌برد از کافرستانشان به قهر
  • نه فدایی می‌ستاند نه زری ** نه شفاعت می‌رسد از سروری
  • رحمت عالم همی‌گویند و او ** عالمی را می‌برد حلق و گلو
  • با هزار انکار می‌رفتند راه ** زیر لب طعنه‌زنان بر کار شاه 4480