English    Türkçe    فارسی   

3
574-598

  • همنشین بین و دل و جان و شناخت ** کو کجا بگزید و مسکن‌گاه ساخت
  • او سگ فرخ‌رخ کهف منست ** بلک او هم‌درد و هم‌لهف منست 575
  • آن سگی که باشد اندر کوی او ** من به شیران کی دهم یک موی او
  • ای که شیران مر سگانش را غلام ** گفت امکان نیست خامش والسلام
  • گر ز صورت بگذرید ای دوستان ** جنتست و گلستان در گلستان
  • صورت خود چون شکستی سوختی ** صورت کل را شکست آموختی
  • بعد از آن هر صورتی را بشکنی ** همچو حیدر باب خیبر بر کنی 580
  • سغبه‌ی صورت شد آن خواجه‌ی سلیم ** که به ده می‌شد بگفتاری سقیم
  • سوی دام آن تملق شادمان ** همچو مرغی سوی دانه‌ی امتحان
  • از کرم دانست مرغ آن دانه را ** غایت حرص است نه جود آن عطا
  • مرغکان در طمع دانه شادمان ** سوی آن تزویر پران و دوان
  • گر ز شادی خواجه آگاهت کنم ** ترسم ای ره‌رو که بیگاهت کنم 585
  • مختصر کردم چو آمد ده پدید ** خود نبود آن ده ره دیگر گزید
  • قرب ماهی ده بده می‌تاختند ** زانک راه ده نکو نشناختند
  • هر که در ره بی قلاوزی رود ** هر دو روزه راه صدساله شود
  • هر که تازد سوی کعبه بی دلیل ** همچو این سرگشتگان گردد ذلیل
  • هر که گیرد پیشه‌ای بی‌اوستا ** ریش‌خندی شد بشهر و روستا 590
  • جز که نادر باشد اندر خافقین ** آدمی سر بر زند بی والدین
  • مال او یابد که کسبی می‌کند ** نادری باشد که بر گنجی زند
  • مصطفایی کو که جسمش جان بود ** تا که رحمن علم‌القرآن بود
  • اهل تن را جمله علم بالقلم ** واسطه افراشت در بذل کرم
  • هر حریصی هست محروم ای پسر ** چون حریصان تگ مرو آهسته‌تر 595
  • اندر آن ره رنجها دیدند و تاب ** چون عذاب مرغ خاکی در عذاب
  • سیر گشته از ده و از روستا ** وز شکرریز چنان نا اوستا
  • رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را
  • بعد ماهی چون رسیدند آن طرف ** بی‌نوا ایشان ستوران بی علف