English    Türkçe    فارسی   

3
673-697

  • مستیی کید ز بوی شاه فرد ** صد خم می در سر و مغز آن نکرد
  • پس برو تکلیف چون باشد روا ** اسب ساقط گشت و شد بی دست و پا
  • بار کی نهد در جهان خرکره را ** درس کی دهد پارسی بومره را 675
  • بار بر گیرند چون آمد عرج ** گفت حق لیس علی الاعمی حرج
  • سوی خود اعمی شدم از حق بصیر ** پس معافم از قلیل و از کثیر
  • لاف درویشی زنی و بی‌خودی ** های هوی مستیان ایزدی
  • که زمین را من ندانم ز آسمان ** امتحانت کرد غیرت امتحان
  • باد خرکره‌ی چنین رسوات کرد ** هستی نفی ترا اثبات کرد 680
  • این چنین رسوا کند حق شید را ** این چنین گیرد رمیده‌صید را
  • صد هزاران امتحانست ای پسر ** هر که گوید من شدم سرهنگ در
  • گر نداند عامه او را ز امتحان ** پختگان راه جویندش نشان
  • چون کند دعوی خیاطی خسی ** افکند در پیش او شه اطلسی
  • که ببر این را بغلطاق فراخ ** ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ 685
  • گر نبودی امتحان هر بدی ** هر مخنث در وغا رستم بدی
  • خود مخنث را زره پوشیده گیر ** چون ببیند زخم گردد چون اسیر
  • مست حق هشیار چون شد از دبور ** مست حق ناید به خود تا نفخ صور
  • باده‌ی حق راست باشد بی دروغ ** دوغ خوردی دوغ خوردی دوغ دوغ
  • ساختی خود را جنید و بایزید ** رو که نشناسم تبر را از کلید 690
  • بدرگی و منبلی و حرص و آز ** چون کنی پنهان بشید ای مکرساز
  • خویش را منصور حلاجی کنی ** آتشی در پنبه‌ی یاران زنی
  • که بنشناسم عمر از بولهب ** باد کره‌ی خود شناسم نیمشب
  • ای خری کین از تو خر باور کند ** خویش را بهر تو کور و کر کند
  • خویش را از ره‌روان کمتر شمر ** تو حریف ره‌ریانی گه مخور 695
  • باز پر از شید سوی عقل تاز ** کی پرد بر آسمان پر مجاز
  • خویشتن را عاشق حق ساختی ** عشق با دیو سیاهی باختی