English    Türkçe    فارسی   

3
694-718

  • ای خری کین از تو خر باور کند ** خویش را بهر تو کور و کر کند
  • خویش را از ره‌روان کمتر شمر ** تو حریف ره‌ریانی گه مخور 695
  • باز پر از شید سوی عقل تاز ** کی پرد بر آسمان پر مجاز
  • خویشتن را عاشق حق ساختی ** عشق با دیو سیاهی باختی
  • عاشق و معشوق را در رستخیز ** دو بدو بندند و پیش آرند تیز
  • تو چه خود را گیج و بی‌خود کرده‌ای ** خون رز کو خون ما را خورده‌ای
  • رو که نشناسم ترا از من بجه ** عارف بی‌خویشم و بهلول ده 700
  • تو توهم می‌کنی از قرب حق ** که طبق‌گر دور نبود از طبق
  • این نمی‌بینی که قرب اولیا ** صد کرامت دارد و کار و کیا
  • آهن از داوود مومی می‌شود ** موم در دستت چو آهن می‌بود
  • قرب خلق و رزق بر جمله‌ست عام ** قرب وحی عشق دارند این کرام
  • قرب بر انواع باشد ای پدر ** می‌زند خورشید بر کهسار و زر 705
  • لیک قربی هست با زر شید را ** که از آن آگه نباشد بید را
  • شاخ خشک و تر قریب آفتاب ** آفتاب از هر دو کی دارد حجاب
  • لیک کو آن قربت شاخ طری ** که ثمار پخته از وی می‌خوری
  • شاخ خشک از قربت آن آفتاب ** غیر زوتر خشک گشتن گو بیاب
  • آنچنان مستی مباش ای بی‌خرد ** که به عقل آید پشیمانی خورد 710
  • بلک از آن مستان که چون می می‌خورند ** عقلهای پخته حسرت می‌برند
  • ای گرفته همچو گربه موش پیر ** گر از آن می شیرگیری شیر گیر
  • ای بخورده از خیالی جام هیچ ** همچو مستان حقایق بر مپیچ
  • می‌فتی این سو و آن سو مست‌وار ** ای تو این سو نیستت زان سو گذار
  • گر بدان سو راه یابی بعد از آن ** گه بدین سو گه بدان سو سر فشان 715
  • جمله این سویی از آن سو کپ مزن ** چون نداری مرگ هرزه جان مکن
  • آن خضرجان کز اجل نهراسد او ** شاید ار مخلوق را نشناسد او
  • کام از ذوق توهم خوش کنی ** در دمی در خیک خود پرش کنی